حکایت همسفر قدیمی

 

 

تا حالا به تقدیر فکر کردید؟

بعضی وقتها اتفاقاتی میفته که اصلا در مخیله ات نمیگنجد

چند سالی بود که از جلوی ترمینال جنوب رد نشده بودم

دیروز یه دفعه خودم رو اونجا دیدم و یاد یک خاطره برام تازه شد

آخرین باری که اونجا بودم سال 81 بود

اجازه بدید از یکم قبل تر شروع کنم  

 

  

 

 

 

اونروزها من یه سرباز بودم البته نه از نوع کچلش

مو داشتم بسی کمند که گاهی هم باعث گیرهایی

از سوی عناصر مافوق میشد(یادش بخیر روز آخر خدمت به

ما گیر داده بودن تا موهایت رو کوتاه نکنی کارت بی کارت)

 

به هرحال شب نیمه شعبان بود و ما از طریق فرمول پاچه خواری

چند روزی مرخصی نصیبمون شده بود

بارو بنه را داخل پارچه ای پشمینه ریختم و چوبی به سرش زدم

چوب رو بر روی دوش نهادم بسان آر پی جی و روانه میدان خروجی بروجرد شدم

 

هر چی صبر کردم اتوبوس نیومد

از اونجایی که من زیاد تاریخ یادم نمیمونه

نمیدونم از سرما میلرزیدم یا از گرما عرق میریختم

به هرحال خسته شده بودم

هرچی اتوبوس میومد پر بود ،یه آدم خیر هم پیدا نمیشد ما رو

رایگان برسونه،هرکی نگه میداشت از نگاهش معلوم بود قصد خیر نداره

حتی حاضر شدیم پشت وانت سوار  شیم ولی نشد

 

بالاخره راه چاره را در خرج کردن پول یافتم

سوار یه پیکان قراضه شدیم

بعید میدونستم این ماشین توان عبور از اون گردنه ها رو داشته باشه

کمی که از شهر دور شدیم ماشین جوش آورد

راننده همه ظرفهای آب رو خالی کرد روی رادیاتور و دوباره حرکت کردیم

توی ماشین به نوبت انواع دعاها رو خوندیم 

حتی از توی اون کتاب معروف دعاها،دعای جوش آوردن ماشین رو هم خوندیم

ولی اون دعاها واسه اون گردنه ها مناسب نبود فوق فوقش درمورد تپه های عربستان اثر میکنه

دوباره توقف کردیم ولی اینبار آب تموم شده بود و مجبور شدیم از نمونه های آزمایشگاهی استفاده کنیم!

 

وقتی کار به مرتبه سوم رسید دیگه قیدش رو زدم و سوار یه مینی بوس شدم

(شاید بهتر باشه بگم مینی باس چون اینجا اذهان منحرف زیاده)

ارتفاع مینی بوس کم،قد ما هم بلند

من فقط در حدود 1 متر کوتاه تر از حامد حدادی ام

دیگه شکل کمون شده بودم که رسیدیم به اراک

 

بعد از کمی صبر یه پراید اومد،پراید هم اونموقع واسه خودش ماشینی بود

منم شاد و خندان سوار شدم 

هنوز در شور و شعف بودم که یه آدم پت و پهن اومد کنار من نشست

اون زمان دو نفر جلو سوار میشدن و اصولا کمربند یه قطعه اضافی تو ماشین بود

من که کلا عرضی ندارم و هرچی دارم در طول خلاصه میشه

ولی با این حال عرض صندلی محدود بود و همسفر عریض

خب از نون غیر رایانه ای تغذیه کرده بود دیگه

در تمام طول مسیر دنده رو  تو وجودم حس میکردم،خدا نصیبتون نکه

هیچوقت به اندازه اونروز آرزوی دیدن گنبد حضرت معصومه رو نداشتم

با دیدنش گل از گلم شکفت  

وقتی پیاده شدم تمام انحناهای صندلی در بدنم شکل گرفته بود

و استخونهام نرم شده بود،حال میداد اون وسط برک بزنم

ولی شما از من انتظار ندارید که تو همچون شهری از این جلف بازیها دربیارم؟

بازهم اتوبوس کرج پیدا نشد مجبور شد برای اولین بار در طول سالهای تحصیل و خدمت روانه ترمینال جنوب بشم

وقتی از پلکان اتوبوس بالا رفتم هرچی چشم چرخوندم جایی واسه نشستن پیدا نکردم

گفتم آقای راننده من کجا بشینم؟

گفت بیا روی پای من بشین،خب اون بقچه ات رو باز کن یه تیکه از اون لباسهات رو دربیار بنداز زیرت دیگه

منم که حسابی خورده بود تو پرم همونجا ولوو شدم

کفشهام رو گذاشتم زیر سرم و چشمهام رو بستم

حالا که فکر میکنم کلی اعتماد به نفس داشتم وسط اونهمه دختر پسر ژیگول

هراز چند گاهی مسافرین تشنه لب که آب میخواستند یا قضای حاجت داشتن من رو زیر پاهاشون لگدمال میکردند ولی من دیگه حسی تو بدنم نبود

باز هم یه گنبد و بارویی ما رو نجات داد

چند نفر از زائرین نزدیک تهران پیاده شدن و ما هم لذت صندلی و مصاحبت با یک خانوم محترم نصیبمان شد

این قسمت از داستان به دلایل امنیتی سانسور میشود

وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیدم ترمینال قیامته

نمیدونید چقدر شلوغ بود   آخه شب نیمه شعبان بود و چند روز تعطیلات

دنبال ماشین آزادی میگشتم

 

یه دفعه یه اتوبوس اومد و داد زد:آزادی آزادی

اونموقع زیاد به این کلمه حساس نبودند بار منفی نداشت

ما هم کشون کشون خودمون رو رسوندیم

در حین سوار شدن یه نفر زور میزد که زودتر از ما سوار بشه

 میخواستم برگردم بهش بگم چه خبرته عمو؟اینجا دیگه شهر خودمونه

از شهرستان اومدی میخوای زور بگی؟

یه دفعه با دیدنش خشکم زد

کیامهر بود،اونم دانشگاه بود و داشت از شهرستان میومد

آخه مگه میشه،اینهمه اتفاق دست به دست هم داد تا من امشب ترمینال جنوب باشم و تو اونهمه شلوغی من و کیا همزمان سوار اون اتوبوس بشیم

با دیدنش انگار دنیا رو بهم داده باشن

 

کلی حرف زدیم    رفتیم ساندویچ خوردیم(یادم نیست کی حساب کرد و این از من خیلی بعیده) کم مونده بود بریم میدون آزادی و یه عکس با لباس رزمی جلوی میدون بگیریم

 

خدا رو شکر میکنم که همچین دوستی دارم

کمتر خاطره ای رو پیدا میکنم که ردی از کیا تو اون نباشه

وقتی از تهران رفتیم محله شون دوستی با اون بود که بهم آرامش میداد

یادش بخیر روزهایی که داستانها و شعرهات رو برام میخوندی   

شب هایی که تو ماشین بابات مینشستیم و حبیب و هایده گوش میکردیم  

روزهایی که خونه مکان میشد و تو با تلفن مشغول میشدی و من میگفتم:

تلفن که سوخت فدای سرت ،بیا سوسیس و سیب زمینی (غذای تخصصی من)سرد شد 

  

وقتی فوتبال بازی میکردیم و تو یه تیم بودیم،هیچکی جلودار ما نبود حتی فیاض 20 درصد

من میشدم رونالدو و تو استاد اسدی  

 

یادته اون عادت گوسفندی رو؟

هرروز عصر میرفتیم تو محله دوری میزدیم اصلا فکر بد نکنید ما بچه مثبت بودیم 

پای ثابت این گشت و گذار هر روزه، بستنی یا آب هویج بستنی بود   

چقدر سخت بود اون یه سالی که از پیش ما رفتی

با اینکه فاصلمون دو تا کوچه بیشتر نبود ولی خیلی دلم گرفت 

 

عاشقی رو با هم تجربه کردیم و به سرانجام رسوندیم  

اصلا جنس دوستیمون فرق میکرد یه جورایی مثل دوست دختر پسرا

مدیونید اگه فکر کنید من دختره  بودم   

اگه حرفی داشته باشم که بخوام کسی ندونه حتما به تو میگم   

من رو با دنیای مجازی و وبلاگ آشنا کردی و اینجا هم کلی دوست خوب بهم دادی

اگه تشویقهای تو نبود شاید هیچوقت وارد این دنیا نمیشدم   

وخیلی خاطرات قشنگ دیگه که اینجا فرصت گفتنش نیست

ممنون خدا از این لطفت در حقم

 

 

پی توضیح نوشت:به کوری آمریکای جهانخوار این دوستی همچنان پابرجاست

و ایشاا... تا همیشه هم میمونه

 

پی دعا نوشت:فقط ایکاش این دوست ما رنگش رو هم اصلاح میکرد تا دیگه هیچ

حرف و حدیثی بینمون نباشه

 

پی نوشت:اگه این چند روز کمتر به دوستان سر زدم به حساب بی معرفتی نزارید

یکم گرفتار بودم  

  

 

نظرات 68 + ارسال نظر
هلیا(دختری) جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.mainlink2.blogsky.com

از اونجایی که پسری ما سرش گیج میره مسئولیت غلط یابی این پست به عهده ما بود .
عالی بود عزیزم
خوشبحالت که دوست به این خوبی داری و خوش با حال دوستت که تورو داره .

دختری ممنون از ویرایشتون
ممنوووووووووووون

آفتاب پرست جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

سلاااااااااااااااااام دوووووووووووووووووم
اگه تاییدی نبوده باشه
آقا جاتون خالی کیامهر خان رو زیارت کردیم فاینالی !!! ای کاش ما هم بودید و میدیدیمتون خداییش آقای نازنینیه !!! البته به خودشون هم گفتم خیال می کردم لاغرتر باشند و با موهای لخت افشون و ریش نازک پروفسوری اما خوب هیبتی بودند واسه خودشنو جاتون خالی بود خیلی دوستیتون پایدار

سلام
باور کن دوم شدی سرت رو بالا بگیر و افتخار کن
خوشا به حالت ای رفیق
بله کیا واسه خودش هیبتی داره فکر کردی الکیه؟

مهربان جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

خبلی خوب بود
ولی هی خوندم اومدم پائین و عمرا حدس نمیزدم ماجرا به کیا ختم بشه...
این هم از بدشانسی شما که بعد این همه سختی کشیدن باید می رسیدی به این کیا که تازه بری براش ساندویچ بخری( شک نکن که خودت حساب کردی)

ممنون
جدا نمیدونید اون دیدار چه حالی داد
ولی فکر کنم کیا خرید چون اگه من خریده بودم تو ذهنم میموند

بهنام جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلاااااااااااااااام... خوبی کورش جان؟! خیلی پست خوبی بود هم خندیدیم هم حسودیمان شد هم ناراحت شدیم خلاصه همه چی توش بود دیگه... تازه کامنت دونی رو که باز کردم بر خوشحالیم افزوده شد که هلیا خانوم بالاخره یه بار یه کار واست کرد و اومد منت هم گذاشت کم کم داره یاد میگیره که نباید کاری رو بی منت واست انجام بده فکر کنم!!!
ولی چند نکته : اولآ که پراید تو هر زمانی واسه خودش ماشین متشخصیه الکی توهین نکن ها!!!
دومآ میشه اون قسمت هم صحبتی با اون خانوم محترم رو تو یه پست جداگونه خوب شرح بدی؟؟!!
و نکته ی آخر تو خجالت نمیکشی رفیق خوش رنگت اینهمه هوات رو داره بعد تو همینجوری بد رنگ موندی؟! خب یه کم از کیا یاد بگیر عزیز من...

سلام بهنام جان
شما مثل اینکه این زندگی رو از هم نپاشونی بیخیال نمیشیا
ما جسارت نکردیم به پراید کاش منم یه پراید داشتم فقط یه پراید
خدا این رو از من دریغ نکن مگه اشکهای من رو نمیبینی؟
دوما رو بیخیال حالا ما یه چیزی گفتیم شما چرا باور کردی؟
اگر خودت دختر بودی با پسری که کف اتوبوس خوابیده رفیق میشدی؟
حالا بهت میگم خوش رنگ چیه
شما زن میخوای دیگه؟؟؟؟!!!

گل بانو جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.zizigolbanoo.blogfa.com

بابا فردینا!!!!!!!!!!!!!!!

این که گفتی فهش بود؟؟؟!!!!

کاغذ کاهی جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://kooche2.blogfa.com/

آخی ... با چه مشقتی خودت رو رسوندی .... خیلی دلم سوخت ... اما خب خاطره است همش ...
حالا شما دوتا هی پز همیدگه رو بدین به ما !
شما که با این اخلاق خوب و مهربونت حتما دوست خوبی برای همه هستی ....
کیا هم همینطور ....
ایشالا دوستیتون همیشه و همیشه پایدار بمونه ...

بابت اون جمع بندی هم چند باره ممنونم .... واقعا عاالی بود و عذر میخوام که جاهیی رو دست بردم در متن ...جسارتم رو حتما می بخشید ....

مشقت ها رو زیاد جدی نگیر شما
نه بابا من کجاش مهربونم؟کیا که بله
ممنون
اونکه قابلی نداشت جدا جمله بندیش با ویرایش شما خیلی بهتر شد
جون من زیاد جدی بلد نیستم بنویسم باید مسخره بازی کنم دیگه

الهه جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااام...
آخیییییش...نمیدونین چه کیفی داد خوندن این پست...عااااالی بود...اصلا برام عجیب نیست که اینهمه اتفاق براتون افتاد تا اون ساعت سوار اون اتوبوس بشین...خیلی از این اتفاقا دیدم...
خدا شما دو تا رفیق خوب رو برا هم نگه داره...دوستیتون همیشگی باشه و کلی خاطره ی شیرین و عالی هم از این به بعد داشته باشین با هم ایشالا...
غیبت این چند روز رو با این پست محشر جبران کردین...منکه لذت بردم...مررررسی

سلاااام
چه خوب که خوشتون اومد
ممنون از دعاتون و نظر لطفتون
ممنونم که کل پست رو با دقت میخونید یه واو هم جا نمیندازید

ما(ریحانه) جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://ghahvespreso.persianblog.ir

سلام. خدا شما دو تا رو برای هم حفظ کنه و جفتتون رو برای همسرانتون...
و اما بعد...
هر وقت خودتون محور اصلی طنز هستید طنز مطلب دوزش میره بالا..

و کلا هممون رو برای اسلام و مسلمین
خب دلیلش اینه که من خودم سوژه و خنده دارم
خوبه دیگه شما که بدتون نمیاد ما خودمون رو مسخره کنیم

روشنک جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام از خطه بی اب زاینده روذ به شما سرباز پاچه خوار!
خداییش با این همه بدبختی رسیدی تهران ....ساندویج مفت هم خوردی حیف نبود یه عکس یادگاری تو میدون ازادی نگیری؟

دم هلیا گرم گه غلطاتو میگیره

سلامی از شهرمون به خطه بی اینترنت اصفهون
چه عجب اجازه دادند شما از اینترنت استفاده کنید
میگم یارا.نه ها رو برداشتند حواستون به قبض تلفن باشه
این غلط با اون غلط توفیر داره

روشنک جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

کورش خان شک نکن که یه روز این کیامهر ابی رو قرمز میکنیم
باشد که عبرت بقیه ابی ها بشه

من بابت کل کل در کامنت قبلی عذر میخواهم و آماده دریافت کمکهای شما در ارشاد این جوان اغفال شده هستم
مگه شما هم فوتبالی هستید؟

دندانپزشک فهیم جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ http://1ddsfahim.wordpress.com

سلام برادر
یکی از دلایل اینکه من کیامهر را دوست دارم اینه که اون بود من رو با شما آشنا کرد.
خدا هر دوتون رو واسه بلاگستان نگه داره
ضمنا مشتاق چت با شما هستم اگه خواستین افتخار بدین خبرم کنید

سلام برادر
شما لطف دارید
حتما خوشحال میشم

میکاییل جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://sizdahname.wordpress.com

سلام مرسی کوروش ...
خب بعد این غیبتت یه ‍پست حالدار خوندیم ....
ای ماهم حستان را به اشد وضع درک میکنیم ....

میگم خب اون اولش داستان کیا رو میگفتی .. بعد بقیه داستانو میگفتی
دست کیا درد نکنه که مارو با شما دوستان خوب اشنا کرد

سلام میکائیل عزیز
لطف دارید
آخه اگه اولش کیا رو میگفتم سورپریز نداشت
دستش درد نکنه که ما رو هم با شما آشنا کرد

دختر ایرونی جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com

این پایان خوش بعد اون همه مصیبتی که توی راه کشیدی خیلی لذت بخشه و میشه گفت خوش شانس بودی
خدا شما رو واسه هم نگه داره
ماشالا خاطره تعریف کردنتون عین همه!
آدمو کلی احساساتی میکنه اشکشو در میاره

بله اون لحظه به همه سختی ها می ارزید
ممنون
نه بابا متن من کجا متن کیا کجا

دختر ایرونی جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com

راستی واسه حس خوبی که توی نوشته هاتون بود لینکتون کردم

لطف کردید

گل گیسو جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
آخی... چقدر با احساس نوشتین راجع به دوستیتون
امیدوارم سالهای سال پابرجا باشه
دوستیهای اینجوری دیگه خیلی کم پیدا میشه

سلام
با احساس خوندید حتما
ممنونم از دعاتون

نیما جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام کوروش خان گرامی
از اون پست های معرفتی که آدم بدجور هوس میکنه که پاشه و بره به رفیقای قدیمیش بزنگه و یکم فحش بده بهشون و بعد یه قرار بذاره تا ببیندشون . ایشالا همیشه دوستیتون در حال فزونی باشه .

سلام نیمای عزیز از بلاد مشهد الرضا
نذار توگلوت بمونه پاشو یه زنگ بهش بزن و دلی از عزا دربیار
همچنین دوستیهای شما

کیامهر جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

سلام کورش
خوبی
یادم میاد اون خاطره رو
چقدر لذت بخش بود دیدن تو توی اون شلوغی
یادمه
ولی ساندویچ رو یادم نیست
کورش! وقتی فکر می کنممی بینم کمتر خاطره خوبی دارم که تو توش نقش نداشته باشی
یادش به خیر
واقعا یادش به خیر
خوشحالم که هستی
و به قول الهه میتونیم یه عالمه خاطره خوب دیگه باهم داشته باشیم
دمت گرم رفیق
شرمنده کردی

سلام کیامهر
آقا خیلی مخلصم
پس کی این ساندویچ رو حساب کرده؟؟!!!!
من خیلی یاد اون خاطره میفتم
ایشاا... این دوستی ابدی بمونه
ما ارادت داریم

غزل جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://delneveshtehaye222.blogsky.com

سلام..
چقدر خوب که از ترمینال برای یکی یه خاطره ی خوب مونده..
دوستیتون پایدار.. حدث نمیزدم ته خاطرتون این بشه.. عالی بود..

سلام
ممنون

پاتینا جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ http://patina.ir

خیلی طولانی بود ولی تا آخر آخرشو خوندم
خیلی خوش به حالتون
دوست خوب داشتن واقعا نعمت بزرگیه
خیلی بزرگ
خوشحالم برای هردوتون

لطف کردید
بله دوست خوب خیلی خوبه
ممنون

سپیده جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

عالی بود ... خوندن چنین پستهایی از شما و کیا خیلی دلچسب ٍ مطمئنم چراش رو خیلی از دوستان میدونند ... هر چه بیشتر یاد کنید از گذشته ها دوستیتون زلال تر و خوشگوارتر میشه به جهت عمق رفاقتتون ... امیدوارم همه ی ما لایق یک همچین دوستیهای پاک و بی ریایی باشیم که فقط و فقط لذتهای با هم بودن یادمون باشه نه مسائل جزیی و پیش پا افتاده ی مادی ... رفاقتتون تا همیشه مستدام .

ممنون
شما که حتما لایقش هستید

سهبا جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . چند روزی هست که فکر من هم درگیر یک دوستی قدیمیه . یک دوستی به قدمت یک ربع قرن . منتظر بودم فرصتی بشه که به کلام در بیارمش . اینه که خوندن همچین پستی از شما برای من درگیر این روزها ،‌لذت وصف نشدنی ایجاد کرد . ممنون از شما دوست خوبم .
دوستیهاتون پایدار .

سلام
خواهش میکنم خانوم
ایشاا.. دوستی شما هم پایدار باشه

پونه جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

سلام خیلی جالب بود تبریک به این دوستی قشنگتون.
اون ساندویچ رو هم من حساب کردم. !!

سلام
شما اگه ساندویچ حساب کن بودید تولدتون ۲نفر رو دعوت میکردید

فری جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://fernevis.blogfa.com

خدا حفظتان کند!!!

و از وسط نصفمان کند

فلوت زن شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com

چرا کامنتامو قورت می ده؟!!!

خودم از حلقومش میکشم بیرون

فلوت زن شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com

فک کنم باید تیکه تیکه بزارم !
باز من کلی تایپ کردم و یادم رفت کپی کنم و بلاگ اسکای سو استفاده کرد و کامنتم را قورت داد !
عجب پستی بود ! حال خوشی بهم داد و کلی خندیدم ! خیلی دلنشین بود ! این همه خاطرات شیرین !

از این بلاها سر منم اومده خیلی بده
واسه شما شیرین بود ما پدرمان درآمد

فلوت زن شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ

چه خوبه که همو دارین و این همه خاطرات خوب از هم که با هم ساختین و می سازین ! چقدر لذت می برم از دیدن اینجور روابط دوستانه و پایدار و شنیدن خاطراتی تا این حد شیرین و زنده و دوست داشتنی !
انشالله سالها دوستهای خوب و وفادار برای هم بمونید و ازین خاطرات شیرین بسازید و ما را هم مهمون کنید تا بخونیم و لذت ببریم و یه دل سیر هم بخندیم!

ممنون از دعاتون
ایشاا... نصیب شما هم بشه

کاتیا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ http://oldgirl.blogfa.com

مسلما آمریکا هر چیو بتونه بخوره این دوستی رو نمیتونه .
دوستیتون با دوام .

گل گفتی آی گل گفتی

پونه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

راستی شما که پرسپولیسی هستید چرا قرمز پوشیدید و دارید دنبال اتوبوس میرید؟؟؟؟
بعدشم چرا به ماشینمون توهین میکنید؟؟پراید هم واسه خودش یلی ه

مگه ما نباید سوار اتوبوس بشیم؟؟؟!!!!
اصلا پراید سرور پراید لامبورگینی

قندیل شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ http://ghandil.blogsky.com

اااااا ! این همون پستی بود که از من سوژشو گرفتی؟!!!
اشتراکش همون دوستی بود دیگه !!!
چه دوستای خوبی ! خدا شما و دوستتو برای هم نگه داره!

نه اون هنوز مونده
ممنون

ساقی شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام
اول بگم که کلی دلم براتون کباب شد!یعنی میدونین دست خودم نیست نمیدونم چرا دلم برای سربازا میسوزه!مخصوصا اون کچلا و با اون لباس خاکیا!
در مقابل همسرم میگه نگاه به قیافه مظلوم اینا نکن!نمیدونی چه ...(:
الهی که همیشه این دوستی پابرجا باشه و همیشه استوار.

ممنون ولی من نه کچل بودم نه لباس خاکی
از اون لباس پلنگی ها میپوشیدیم
وای پس همسرتون میدونه؟؟؟!!!!

شلغم شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://1shalgham.wordpress.com

دوستی تان پایدار
و خودتون برقرار باشید

با مزه نوشته بودی

ممنون
ممنون از حضورتون

رها پویا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

دوست خوب کیمیاست
چقدر خوبه که قدر دوست و دوستیهای خوبمون رو بدونیم
دوستیهای دوران کودکی و نوجوانی تکرار ناشدنی هستند

واقعا بهترین دوستی ها مال اون دورانه
چون بدون هیچ چشم داشتی هستش

خورشبد شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام
این همه سختی کشیدین . عوضش خدا لطفش رو بهتون تموم کرد و دوستی بهتون داد بهتر از برادر .
خوش به حال هر جفتتون . دوست خوب داشتن نعمته . نه ؟

واقعا نعمته
بله ارزشش رو داشت

هاله بانو شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام
چه لطفی داره مرور خاطرات و چه لذتی داره نوشتن و دوباره خوندنش ... من که از خوندنش کلی لذت بردم

سلام
خوشحالم که لذت بردی

آناهیتا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام بر خوش رنگ بلاگستان
به به کیف کررررررررررررردم
عالی بود
شما اصولا خاطره بازیتون هم زیباست
عالی نوشتین
واقعا حیف بود شما ننویسین

به زودی بهنام و محمد و کیا خان و استاد کرگدن رو خوش رنگ می کنیم
رفیقتون با شما
بهنام و محمد با من
استاد کرگدن حالا ولش
کسی حریفشون نیست!!!!
ولی سه تای اول از واجبات است
اگه جهان خوار خواست کودتا کنه و رفاقتو به هم بزنه، شعار میدیم!!! ما که برای مرگ و درود آماده ایم !!!
خلاصه پایدار باشید و مانا

سلام به هم تیمی خوش رنگ ما
بابا چوب کاری نفرمایید
میگما اگه اینا قرمز بشن اونوقت با کی کل کل کنیم؟
اصلا مرگ بر آمریکا

مارکوپلو دم کشیده شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.58e.blogfa.com

خاطره ای بسی مبسوط بود
محظوظ گشتیم
کاش می گفتی کجا زیارت کردی برای بار اول کیامهرو

کیا رو اولین بار در جوار منزلمون زیارت کردم

وروجک شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

وا مگه دوستیتون چه رنگیه الان؟
بعدش اونوقت باید چه رنگی باشه؟
سلاملکم
خوبی شما؟
ببخشید کنجکاوی اجازه ی سلاملک نداد بهم.

خواهر دوستمون آبیه ولی ما قرمز
ممنون
راستی سلام

بهروز(مخاطب خاموش) شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://sukamario.blogfa.com

خدا زیادتون کنه!

ممنون

مهسا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ http://negarenebahar.blogfa.com/

با خوندن این مطلب یاد چندتا دوستی افتادم که تازگیا من دارم کمرنگشون میکنم. خیلی بده وقتی خودت رو مقصر بدونی و هیچکاری از دست برنیاد برای جبران. یعنی فرصتی نداشته باشی که بخوای جبران کنی.
میدونید توی پسرا وجود یه دوست همیشگی یه نعمت و این فکر کنم جز معدود خصلتهای خیلی محشر پسرهاست که یه دوست دارن که از بچگی ، نوجوانی یا شایدم جوانی باهاشن تا آخر دنیا.
بابت داشتن همچین دوستی فکر نکنم تو عالم پسرا نیاز به تبریک باشه.
برای همینم فقط براتون آرزوی موندگاری این دوستی رو دارم.
تا درودی دیگر بدرود

باشه یه تیکه به پسرا انداختی دیگه
عیب نداره من نشنیده میگیرم
باید خیلی مراقب دوستی ها بود
ایشاا... دوستیهای خوب شما هم پایدار باشه

الهام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ http://sampad82.blogfa.com

وای عالی بود...الان کیبردو گاز میزدم تا صدا خندم نره بیرونو مامانم با لنگه کفش نیاد بزنتم که بچه تو مگه امتحان نداری فردا!!
خیلی تشکر که حداقل اینجا شاد شدم...

ببخشید دیگه
اگه گرسنتون شده چرا میندازید گردن پست ما
کاش اون ساندویچ تموم نشده بود باهاتون نصف میکردم
ممنونم از حضورتون

بهنام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام... اومدم یه عرض ادب کنم و بگم اینجا رشت ساعت 2 و بیست دقیقه بامداد

سلام
آقا ما از حضور شما تو این نصفه شبی مشعوف میشیم چون ساعتمون خرابه شما لطف میکنی ما رو مطلع میکنی
ولی دیگه بخواب برادر

دختری از یک شهر دور یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com

به به!!!
خانومه پس خوشگل بود آره از کیامهر هم خوشگلتر بود؟؟؟
دوستیتون پایدار دداش!!
کاش همیشه از این اتفاقای خوب توو زندگی همه بیفته!!!

خانوم؟؟؟ها؟؟؟کو؟کجاست؟

مکتوب یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ق.ظ http://maktooob.persianblog.ir

واللا ما هم اتوبوس زیاد سوار شدیم . هر چیزی شانس میخواد . کناردستی ما یا قاچاقچی در میومد یا معتاد .
یکبار هم که آدم صحیح سالم بودن تو قطار بوده اونم که اونامچترابز بودن وتا تهران از خجالت ۲ کیلو کلمپهء سوغاتی ما دراومدن ُ ..
راستی :
میدونی اونایی که میگن عمرانیا احساس ندارن ُ، منظورشونو درست نتونستن بیان کنن .
شاید میخوان بگن : دو دره نمیشن

والا برادر ما هم شانس نداریم اونم واسه این بود که خدا از ما دلجویی کنه
احسنت بخاطر این توضیح آخرتون
زنده باد عمران و عمرانی

بهنام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش... کی گفته عمرانیا احساس ندارن؟؟؟؟؟

تا وقتی شما هستی کسی نمیتونه چیزی بگه برادر

الهام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://sampad82.blogfa.com

من پاهام داغ باشه انگار تب دارم و سرد باشه باید برم کنار بخاری!کل بدنم سرده!

اوکی توجیه شدم

عاطفه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خدا برا هم حفظتون کنه..
دادا کورش مرسی از شوما که سر ظهری لبخند به لبمون نشوندی:)

ممنون
خواهش میکنم خانوم

فاطمه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ

سلامممممممم
آخی...اخساساتی شدم حسابی..
جدا عالی بود..هم نوشته ات..هم دوستیتون..
دوست خوب از با ارزشترین چیزایی که آدم میتونه داشته باشه..
ولی قرار نبود سانسور کنی ها..

سلاااام
لطف دارید شما
شما راضی هستید من سرم رو به باد بدم؟

پونه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ق.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلامی و عرض ادب و احترام و احوال پرسی .تو این هوای سرد خیلی میچسبه!!

د.ست خوب یا سلام؟

ترنج یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام
دوستیتون مبارک
نمیدونم فکر کردم شاید باید برای دوستیتون ی روزی معلوم کنین و جشنش بگیرین و یا سالگردی ی همچین چیزی انشالله صدساله بشه این دوستی

سلام
عجب پیشنهاد خوبی
حتما بهش فکر میکنم

لیلی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir/

اقا ایول...
به پای هم پیر شین

مبارکه
نقل رو بپاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد