خبردار

 

  

دریا انگشت پتروس را از سوراخ بیرون کشید   

 

کاش یکی هم بیاد و ....  

.

لینک مرتبط

نظرات 26 + ارسال نظر
هاله بانو یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ق.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com/

... برادر شهید دریا قلی سورانی ...

مادر راضی نیستم اینقدر اعصاب خودت رو خورد کنی.میخوای پاکش کنم؟

بهنام یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ق.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

سلام
کسی بیاد و چی؟!
چیزی جاییت گیر کرده دادا؟!

سلام
تو بیا بهت حضوری میگم بچه

وانیا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ

چه خوب که نوشتیش من که نمیشناختمش شاید تا امیر بره کلاس ششم هم نمیفهمیدم این آدم وجود داشته

خدا رو شکر یکی متوجه شد من چی گفتم

yasna یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام
آقا کوروش تازگی آرش میرزا را دیده ای آیا؟
کمکی از دست ما بر میاد برادر؟

سلام
من تازگی ها خودم رو هم ندیدم چه برسه به آرش میرزا
بله یه شماره حساب واسه واریز کمکهاتون اعلام میکنم

کیانا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ

یه چیزی نوشتین کورش خان که نمیشه به هیچیش گیر داد...

خدا بیامرزدش

خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

کیانا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ب.ظ

چرا میشه یه چیزی گفت ، متاسفم برای خودمون :)

منم برات متاسفم

فاطمه شمیم یار یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ

سلامم کوروش خان جوان
اول که دیدم شوکه شدم..میدونی از چی..از کوتاهی عجیب و غریب پست...بعدکه رفتم لینک مربوطه دیدم نه ببا اون طرف جبران شده
میگم شما خسته نشی این پست اینقده طولانی رو گذاشتی...

سلام خانوم معلم
بالاخره گفتم اونجا توضیح داده من دیگه زیاد حرف نزنم ایشاا... به موقع جبران مکنم
سلامت باشی خیالت راحت من خسته نمیشم با پاکفوم مینویسم

جزیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ

چیه مگه؟
الان گیرش کجاست؟الان اصن تو چی میگی وطن فروش
حالا حذفش کردن که کردن، حالا ما که داستان پتروس رو خوندیم چی شد که حالا بچه های ما نخونن اون اتفاق نادر نمی افته؟
بعدشم مگه دیا قلی چیش کمتر از اجنبیه؟دفعه ی اخرت باشه به تدوینگرای کتب دسی گیر میدیا.
بعدشم من اون لینک و نخوندم. مگه بیکارم. همین دوخط تورو که خوندم برو خدا رو شکر کن

خداییش من موندم تو توی کدوم دانشگاه درس میخونی
اصلا کدوم دانشگاهی تو رو قبول کرده
خداییش متوجه نشدی من تعریف کردم
لینک رو نخوندی؟بچه برو قشنگ بخون
درسات رو هم همینطوری سرسری میخونی دیگه که همیشه لنگ میزنی

mohadese یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ

khob man alan ba gishiamo linko faqat ye did zadam! vali khodaiysh nafahmidam k az che zavieiy negah kardi daiy! movafeq? mokhalef?! bayad ba PC biam linko bekhunam! intory nemishe! :/

من از زاویه ۶۰ درجه شمال غربی به قضیه نگاه کردم
فکر کنم تو هم توی دانشگاه جزیره درس میخونیا
بله بیا ببینم میتونی بفهمی جریان چیه؟خداییش منو نا امید نکن

فاطمه شمیم یار یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ

دوباره سلامم
راستی مهندس جان.. تو اصلا درس و مشقت رو نوشتی نشستی پای نت؟(برگرفته از عرایض خودت )
یه چرخ وبلاگ فرزانه و اینجانب بزنی روشن تر میشی

سلام
عرضم حضورتون الان دیگه مثل دوران قدیم نیست که شما مدرسه میرفتید
الان تکالیف درسی خیلی کم شده و به اصطلاح بچه میرن مدرسه واسه پیک نیک
از من به شما نصیحت زیاد به حرفای اون خانومه گوش نکن

الهام یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ http://sampad82.blogfa.com

الان اومدم بگم منم متاسفم کوروش خان! واسه همون چیزی ک شما هم متاسفید!
یا ابلفضل!!

منکه واسه چیزی متاسف نیستم٬هستم؟
مگه میخوای وزنه بزنی میگی یا ابلفضل؟

الهام یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ http://sampad82.blogfa.com

میگما...ما دلمون میخواد شما یکم زود ب زود پست بدارید
با تشکرات

خیلی ممنون از لطفتون
حتما

محدثه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com/

باور کن فهمیده بودم!
این جزیره ی ناشناخته منو به انحراف کشوند!!!
جزیره!!

آخه واسه چی عقلت رو میدی دست اون بچه؟اون اگه عقل داشت که...

محدثه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com/

بعله! بعله!
خب راستش من به اون نکته ای که اشاره شده بود که چرا پطرس از چوبی چیزی به جای انگشتش استفاده نکرده بود،خیلی فکر کرده بودم!!! (آیکون یه شخصیت متفکر!)
بعدشم چه سوتی ضایعی دادن واقعا! :|
جواب خود آبادانیارو چی میخوان بدن؟!!! :|
اون بچه ای که تو آبادان زندگی میکنه
،نمیگه اینجا کوهش جا بود؟! نه! واقعا!!!

خوب اینکه خیلی واضحه چون چوب دم دستش نبوده بعدشم یه دلیل دیگه هم داره که نمیگم تا بمونی تو کفش
حتما کوه داشته اونموقع.عراقیا بردنش

yasna یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:52 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام
دوباره وای رو سیاه برادر .. من ظهر یادم رفت لینک رو بخونم شرمنده ذهنم منحرف شده .. الان که رفتم لینک روخوندم متوجه شدم واقعا آرش میرزا رو ندیدی...
ولی من همون پترس رو می خوام می تونی صحبت کنی هممونو بذارن؟

سلام
ممنون از حضور مجددتون و دقت نظرتون.خوشحالم که سلامت خودم رو به ملت وبلاگ پرور ثابت کردم
نمیدونم واسه چی از پترس خوشت میاد.واقعا نمیدونم!!!
راستی منظورت از روسیاه برادر چی بود؟منظورت اینه که من برادرتونم و روم سیاهه؟یا اینکه روی برادرتون سیاهه یا اینکه خودتون سیاهید؟که این آخری ربطی به پست من نداره حتما تو آفتاب موندید یا بصورت مادرزاد اینجوری هستید

دل آرام یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

برای آدمهای شریفی که روزهای جنگ از خودگذشتگی داشتند بسیار احترام قائلم اما بعضی چیزها واقعا برایم عجیب و غریب است . مثلا همین داستانها (و شاید واقعیات) که بعد از این همه سال بیان میشوند .
پتروس افسانه بود درست ... اما خب نمیدانم بعضی از این روایات را نمیتوانم قبول کنم ، نه اینکه بگویم دروغ است ، اما خب فکر میکنم اهداف دیگری پشت این ماجراهاست ...

دلارام بانو زیاد هم عجیب نیست
ما معمولا غریب پرستیم.همون مثلی که میگه مرغ همسایه غازه
اتفاقاتی تو جنگ افتاده که اینا پیشش هیچی نیست

سارا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

خدا بیامرزتش
نمیدونم چرا دلم واسش سوخت

خدا ما رو هم بیامرزه
باید برای خودمون دلمون بسوزه(منظور خودمه)

جزیره دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

برادر، من یه سوال فنی دارم. این لوگوی اذربایجان و کجا گذاشتیم؟ میخام برش دارم و یه لوگوی دیگه بزارم بعد نمیدونم چیو باید پاک کنم توی تنظیمات؟خلاصه ما یه همچین ادم الزایمری ای هستیم

میگم کلا ناف تو رو با سوال بریدنا
وقتی هم به دنیا اومدی از پرستاره داشتی میپرسیدی واسه چی داری منو سر وته میکنی؟واسه چی میزنی؟
همون جایی که گذاشتیش میری برش میداری
یکم فکر کن یادت میاد.این روشیه واسه بهبود آلزایمر

جزیره دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ

خب راست حسینی بگو خودم هم یادم رفته وگرنه تا الان بر میداشتم این لوگو رو دیگه
حدس زدم تو هم یادت رفته باشه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

عمو عماد سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://emad-milanloo.blogfa.com

سلام
چه جالب. من اولین بار بود اسمشو میشنیدم احساس شرم میکنم :( حالا شما که میگی پطروس. من یه سوال دیگه مطرح میکنم. شما اینو مقایسه کن با اون شخصی که 2500سال پیش توی جنگ ماراتن برای یونانیها اون همه دوید اونا چه برخوردی باهاش کردن؟ اینا چه برخوردی با یه همچین شخصیتی میکنن

سلام
حرف حساب جواب نداره
جون من بگو چکار کردن.من طاقتش رو رو دارم.بگو با آقای ماراتن چکار کردن

آوا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ

ممنون کوروش خان جان..بابت
کار زیباتون...منم از ایشون
چیزی نمی دونستم....
دمتون گرم............
یاحق...

خواهش میکنم ولی من کاری نکردم که یکی دیگه رکاب زده

سایلنت سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 ب.ظ

چه جالب

راضی نیستم اینقدر احساسات به خرج بدی

نورا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

وای جای بسی خوشحالیست که چشم ما به پست کوروش خان روشن شد ممنون از اطلاع رسانیتان اما جای پطروس هم خالی

ممنون از لطفتون
جای ایشون که حسابی خالیه مراقب باشید سیل نبرتتون

عارفه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ http://inrozha.blogsky.com/

نمیدونستم ممنون از معرفی این شخصیت

شما شکسته نفسی میکنی.میشناختیشون نمیخوای ریا بشه

عمو عماد شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ http://emad-milanloo.blogfa.com

اگه منظورتو درست فهمیده باشم از من خواستی که بگم ماراتن چکار کرد؟! یا یونانیا واسه اون آدم چکار کردن آره؟!! اون آدم که اسمش ماراتن نبود اما اون محلی که اون جنگ بین ایران و یونان در گرفت و یونان پیروز شد در محل ماراتن بود توی اون جنگ ایرانیا داشتن مخفیانه به یونان نزدیک میشدن که یه نفر که ظاهرا چوپان بوده اونارو میبینه و مسافت زیادی رو میدوئه و میره به مرزباناشون خبرمیده و ظاهرا بعدشم میمیره از بس دویده بوده! این دوی ماراتن هم که هرساله برگزار میشه برای بزرگداشت اون آدم به این اسم گذاشته شده

بلاند پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ http://belaned.persianblog.ir

سلام.
من بچه جنویم.اهل همون سرزمینی که دریاقلی نجاتش داد.دریاقلی برای ما جنوبیا،یک اسطوره بود.هرچند مردم بقیه شهرها،نمیدونستن کی بود و چه کرد.همونجور که نمیدونستن حسن امیدزاده در شمال چه کرد.همانطور که ...
خیلی خوشجالم که سایرین بدونن،این مرد دلاور، که حتی مزارش هم در تهرانه،برای ما نشونه همین مردمی بود که در خاکشون موندن تا بقیه تلف نشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد