قاطی پاتی و درهم


واسه محکم کاری از همینجا عید را به همه شما سروران و عزیزان خصوصا خودم تبریک عرض میکنم



باز به آخر سال نزدیک شدیم و یه عالمه کار ریخته رو سرم

شرمنده همه دوستان شدم که نمیتونم بهشون سر بزنم و از نوشته هاشون مستفیض بشم 

میخوام از دوستان عزیز یه مشاوره بگیرم.به نظرتون من موهام رو امسال چه رنگی کنم؟مدلش رو کپ بزنم؟صورتم بند میخواد؟ 

چند شب پیش ساعت ۱ نیمه شب برام این پیامک اومده: 

قیمت های ویژه عید در ....رنگ ۲۰ مش ۳۰ عروس۱۳۰ بند و کوپ ۳ و ۴ هزار(تومان ننوشته بود) 

ما داماد شدیم خیری ازش ندیدیم با این قیمت ها آدم هوس میکنه عروس بشه حیف که ... 

 

از این مطلب که بگذریم میرسیم به موضوع این پست

راستش چند تا سوژه تو ذهنمه که نمیدونم درباره کدوم بنویسم.شایدم یه پست ترکیبی بنویسم که اینبار علاوه بر شما خودمم نفهمم چی نوشتم

فرداچهارشنبه سوری رو در پیش داریم.بهتره یکم از این روز بنویسم

همیشه درباره معایب این روز صحبت شده بهتره که یکم هم درباره محاسنش بگیم.این شما و این هم محاسن این روز میمون و مبارک:

 


ادامه مطلب ...

خفه شدیم،باد رو ولش کن


قبل از رسیدن به اصل مطلب و ادامه مطلب یه مطلبی رو میخوام بگم

امروز که بعد از مدتی تونستم بیام نت داشتم وبلاگ رفیق جوگیرمون رو میخوندم که رسیدم به این پستش.حالا کاری به این ندارم که یه آدم عاقل وقتی یه عالمه گزینه واسه انجام دادن و تماشا کردن داره چرا باید بره نصفه شبی کفتار نگاه کنه

یه دوست عزیزی تو کامنتهای اون پست فرموده بود با خوندن اون پست یاد بنده حقیر افتادن.با خوندنش مردم از خنده.من که هرچی تلاش کردم نفهمیدم منظورشون چیه.آخه ایشون قیافه بنده رو هم که ندیدن.یعنی اخلاقم شبیه اون جونوراست؟صدای من شبیه اوناست؟کلا چی من شبیه اوناست؟

قبل از ایشون چند نفری گفته بودن با دیدن تام کروز یاد بنده میفتن ولی این یه مورد جدید بود

به هرکسی که حدس درست رو بزنه و بگه چرا ایشون با خوندن اون پست یاد بنده افتادن جوایزی اهدا میشه.جایزه نفر اول هم اینه که به عنوان طعمه در اختیار همون شبکه منحوس قرار میدم تا کفتارا بخورنش



 

اول این لینک رو بخونید

البته اگه حال ندارید بخونید یا اینکه میترسید اعتبار اینترنتتون حروم بشه نرید

من خودم کلیاتش رو میگم:

کارگروه کاهش آلودگی هوای تهران در جلسه ای که احتمالا آب معدنی آن مورد دار بوده

و به نظرم مقداری ناخالصی درش وجود داشته به این نتیجه رسیدن که ساختمانهای بلند

واقع در غرب تهران مانع از ورود باد منجیل میشود و همین باعث آلودگی هوای تهران شده

 

منم تو خونه یه کارگروه یه نفره ترتیب دادم تا ببینم چه چیزای دیگه ای باعث آلودگی هوای

دلپذیر تهران میشه(دیگه خرج بالا رفته وسط پست تبلیغات هم میزارم دیگه-اگه متوجه نشدید باید عرض کنم که برید سس دلپذیر بخرید حرف هم نباشه.شما هم عادت کردید درباره هرچیزی براتون توضیح بدم؟همینکه میگم بخرید کفایت میکنه)

و اما کشفیات بنده در خصوص آلودگی هوا:




ادامه مطلب ...

موقعیت سخت

.

هیچ وقت نمیتونست خودش رو تو همچین موقعیتی تصور کنه

آروم و قرار نداشت

مثل مرغ سرکنده بود

سراسیمه تو اتاق قدم میزد

اونقدر تو خودش بود که چندباری با کله رفت تو دیوار

هردفعه هم چند تا لگد حواله دیوار میکرد

بعدش باید مینشست و انگشت پاش رو میچسبید

تو این لحظه تنها چیزی که آرومش میکرد فحش بود

به همه فحش میداد.دردش بیشتر از اون بود که عمه رفیقش دردش رو کم کنه

وقتی از قدم زدن خسته شد رفت گوشه آشپزخونه نشست

افکار مثل قشون مغول به ذهنش هجوم آوردن

کی فکرش رو میکرد یه روزی رستم اینکار رو بکنه؟

اگه کسی میفهمید باید چکار میکرد؟

اصلا از کجا قراره کسی بفهمه؟

ولی میگن دیوار موش داره موش هم گوش داره

موشی که گوش داره حتما چشم هم داره

یه لحظه پیش خودش گفت بیخیال این فکرا دیگه کار از کار گذشته

مثلا اگه الان پشیمون بشم راه جبرانی هست؟

تنها چیزی که بهش اعتماد به نفس میداد همین اسمش بود

پیش خودش میگفت بابا ناسلامتی اسمت رستم_ یکم از اسمت خجالت بکش

آره بابا قرار نیست که کسی بفهمه

با همین افکار کلی قوت گرفت و رفت سمت رختخوابش

وقتی رسید پای تخت خودش رو رها کرد و روی تخت ولو شد

سرش روی بالش بود ولی توان بالا بردن پاهاش رو نداشت

شاید میخواست به حالت آماده باش بخوابه واسه همین پاهاش رو از تخت آویزون کرده بود

چشمهاش رو بست شاید با شمردن چند تا جک و جونور خوابش ببره

کم کم پلکهاش سنگین شد ولی خیلی زود از خواب پرید

انگار کابوس دیده بود

حمله کرد سمت سطل آشغال

کیسه رو باز کرد و ریخت کف آشپزخونه

خون همه جا رو گرفته بود

دست هاش میلرزید

نمیتونست روی پاهاش وایسته

آخه چرا همچین کاری کردم

آخه چرا من....

سعی کرد به خودش مسلط بشه

بالاخره باید کاری میکرد نمیشد همینطوری وایسته

اگه یکی میومد و اون رو در این شرایط میدید کارش تموم بود

هرچی آبرو تو این چند سال جمع کرده بود به باتد فنا میرفت

زانو زد رو زمین خون ها رو جمع کرد

حالا باید میرفت سراغ اصل مطلب

با دست لرزون شروع کرد به جدا کردن آشغال مرغ ها از کاغذ ها

این اولین بار بود که  زباله های خشک و تر رو از هم جدا نمیکرد...