.........

 

 

  

 

 

 

 

 

   

  این پست  و   این پست رو حتما بخونید 

 

 

 

     

                                

شهر امن و امان است

 

 

چند وقت پیش یه شیر کاکائو خورده ای اومد اعلام کرد که 

 من و هلیا بانو داریم صاحب بچه میشیم 

بنده خدا آخرش اومد اعلام کرد که این فقط دروغ ۱۳ بوده 

ولی مثل اینکه یه سری از دوستان متوجه این مسئله نشده بودن 

و کماکان سیل هدایا و تبریکات و دست گل به سوی منزل اینجانب سرازیر است  

 

راستش خودمم باور کردم تا اون حد که رفتیم آزمایشگاه و ...

 

دوستان عزیز اصلا ایشون یه حرفی زد شما چرا باور کردید؟  

اگه خود منم گفتم نباید باور کنید به دلایل ذیل: 

 

۱-طبق شواهد و مدارک موجود و گواهی دوستان بنده خودم هنوز بچه ام 

یکی رو میخوام که منو تر و خشک کنه.حالا بچه بیارم چکار؟

 

۲-بنده با این روحیه شوخی که دارم میتونم بچه تربیت کنم؟ 

خداییش کدوم یکی از شماها از من حساب میبرید که بچه ام دومیش باشه 

 

۳-اینی که میخوام بگم نمیدونم روایتی قدیمیه یا خودم ساختمش 

یه خانومی به شوهرش میگه بعد از فوت من نری زن بگیریا 

مرده هم میگه خیالت راحت عزیزم من غیر ممکنه بعد تو ازدواج کنم 

زنه میگه وااااااااااااااااای یعنی تو اینقدر منو دوست داری؟ 

مرده میگه برو بابا دوست داشتن چیه؟آخه مگه آدم یه اشتباه رو چند بار انجام میده؟ 

 

حالا هم من ....(آیکون رعشه افتادن به بدن و لرزیدن چهل ستون بدن)  

 

 

بعلت پاره ای موارد از ذکر باقی دلایل معذورم  

 

کلا هرگونه خبری که درباره بچه دارشدنمون از این وبلاگ منتشر میشه قابل استناد نمیباشد 

مگر اینکه خبری رو هلیا بانو اعلام کنند

 

 

پی تشکر نوشت:از همه دوستان بخاطر تبریک سالگرد ازدواجمون تشکر میکنم. 

ایشاا... متاهلین قدر زندگیشون رو بدونن و مجردین هم درس بگیرن از متاهلین و  

دور این فقره رو خط بکشن 

 

به گمونم شد ۴ سال

 

 

فکر کنم امروز میشه ۴ سال   

.

بله دقیقا امروز میشه ۴ سال 

.  

امروز دقیقا میشه ۴ سال که نتونستم بعد از خوردن غذا خودم رو بکشم کنار و لم بدم   

.

امروز دقیقا میشه ۴ سال که باید ظرفهای غذا رو بشورم   

.

امروز دقیقا میشه ۴ سال که علاوه بر لباسهای خودم باید لباسهای یکی دیگه رو هم بشورم   

.

امروز دقیقا میشه ۴ سال که یه لیوان آب از گلوم پایین نرفته(هرچی خوردم شربت بوده)  

.

امروز دقیقا میشه ۴ سال که یه لقمه نون خالی از گلوم پایین نرفته(کلا غذاهای خوشمزه خوردم) 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که وقتی یه ساعت دیر برم خونه یکی یقه ام رو بچسبه 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که اگه منو بدزدن یکی هست که متوجه غیبتم بشه 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که اگه از غذای بیرون بنالم بگه ... بر سرت من که میگم غذای خونه ببر 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که اگه تلفنم آنتن نده یا خاموش باشه بگه باز چه غلطی 

 

 داشتی میکردی  

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که متوجه شدم قبل از یه خانوم نباید از دری وارد بشم 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که متوجه شدم خانواده خودم و خانواده خودش نداره 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که متوجه شدم زندگی یعنی تقسیم کار.من باید کارهای بیرون و داخل  

 

خونه رو بکنم و ایشون هم...اصلا مگه من فضولم هرکاری دلش میخواد بکنه 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که متوجه شدم به یاد داشتن تاریخ های مهم مثل تولد اصلا اهمیتی  

 نداره.باور نداری؟!!! 

 

امروز دقیقا میشه ۴ سال که یاد گرفتم باید از حرف های جنس مونث برداشت عکس بکنم: 

 

من دیگه نمیخورم یعنی بترکی مرد چقدر میخوری واسه منم بذار 

 

من لباس نو نمیخوام یعنی خجالت نکشی هی واسه خودت لباس میخری منم آدمم 

 

من غذای بیرون دوست ندارم یعنی مردم از بس تو این خونه آشپزی کردم امشب بریم رستوران 

 

نظرت درباره فلان دوستت چیه؟ یعنی دیگه دوست ندارم باهاش رفت و آمد کنی 

 

 ۲دقیقه ای حاضر میشم عنی ۱ ساعت بتمرگ سر جات تا حاضر شم 

 

عزیزم برام فرق نمیکنه بریم خونه داییم یا خونه عموت یعنی خاک بر سرت هنوز نفهمیدی باید  

 

بریم خونه دایییم؟  

 

بعلت ذیق وقت و خطرات احتمالی تا همینجا بسه

  

کلا باید بگم امروز دقیقا شد ۴ سال که با هلیا بانو رفتیم زیر یه سقف و هنوز هم مثل روز اول  

 

عاشقانه دوسش دارم.ازش بخاطر همه مهربونیها و صبوری هاش تشکر میکنم و ممنونم که منو  

 

تحمل میکنه.کلا دمت گرم و تنت سلامت