شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

 

 

تلویزیون یه سریال میداد به اسم "شاید برای شما هم اتفاق بیفتد"

 که البته من فقط یه قسمتش رو دیدم

منم میخوام یه اتفاقی رو بگم که امیدوارم براتون اتفاق نیفته

من یک مدت حوادث زیاد میخوندم واز نظر اینکه زرنگم خیلی به خودم اطمینان داشتم

چند وقت پیش،بهتره بگم یکی از روزایه گرم تابستون بود

خسته بودم،خسته روحی بخاطر شرایط سخت کاری

کارهای شرکت حسابی بهم ریخته بود

حول وحوش هفته دولت بود و چند تا پروژه واسه افتتاح داشتیم

از این هفته متنفرم چون پروژه هایی که چند ماهه دیگه آماده میشن رو

واسه نمایش باید یه ماهه آماده کنی و کیفیت رو قربانی سرعت

اینارو گفتم تا معلوم بشه چه شرایطی داشتم

از دفتر اومدم بیرون واااااااااای تازه باید یه ترافیک 2ساعته رو طی میکردم

تا برسم خونه

بعد یک ساعت کلاج و دنده گرفتن رسیدم صادقیه

داشتم با موبایل صحبت میکردم ماشین پشت چراغ با سرعت

 1 کیلومتر در روز در حال حرکت بود

یه دفعه ماشین تکونی خورد دیدم یه نفر میزنه به شیشه

شیشه رو دادم پایین یه جوون تنومندی بود

گفت پام داغون شد

مگه چی شده؟

حواست کجاست رفتی روی پام

خدایا این از کجا اومد من که جلو رو میدیدم

به هر حال منکه خدا رو شکر تو این چند سال تصادف نداشتم اونم با عابر

هول شدم گفتم بشین تو ماشین ببرمت بیمارستان

جوون ورزشکار سوار ماشین شد آه وناله میکرد

دمپایی پاش بود،پاهاش یکم زخم شده بود

دست و پام رو گم کرده بودم

گفتم این نزدیکیا بیمارستان کجاست؟

برو سمت میدون آزادی

چند دقیقه ای که گذشت یکم به خودش اومد

نطقش باز شد

پرسید اسمت چیه؟بچه کجایی؟

منم یه سری اطلاعات بهش دادم

شهرامم، بچه......

اونم گفت چه جالب همشهریم

منم یکم استرسم کمتر شدم

گفت چند ماه پیش با یه نفر تصادف کردم چند وقت اسیر بودم،هنوز ماشینم توقیفه

کلی خرجش کردمهر هفته با داداشم میریم عیادتس واسش پول میبریم

و کلی حرفایه دیگه

گفت نمیخواد ببریم درمانگاه خودم میرم،یه پولی بهم بده دست خالی نباشم

منم دست کردم تو جیبم،شمردمش 90 تومن بود

بهش دادم،گفت این کمه تو بیمارستان راهم نمیدن

گفتم همراهم ندارم

عابر بانک داری؟

درحالی که عابر بانک رو داشتم تو جیبم حس میکردم

گفتم ندارم(هی بگید دروغ بده)

گفت شماره عابر میدم شب بریز به حسابم

کلی هم التماس کرد که حتما این کارو بکن

شماره موبایلمم گرفت البته خط اصلیم رو بهش ندادم

من اینجا یکم روشن شدم

در داشبورد رو باز کرد گفت اینجا چیزی نداری؟عینکی؟.....

شانس آوردم عینکم به چشمم بود

کتونیهایه خوبی داری بدش به من

بابا پای تو 2برابر پایه منه

دیگه شکم به یقین تبدیل شد که طرف از قصد پاش رو گذاشته زیر لاستیک

شاید هم اصلا زیر لاستیک نرفته بود

بهش گفتم آدرس خونتون رو بدم برسونمت

داداشم قاطیه ببینتت دعوا میشه

سرتون رو درد نیارم میدون آزادی از ماشین پیاده شد

من موندم چرا گولش رو خوردم

باید همونجا میموندم تا پلیس بیاد

و صدها باید دیگه که از ذهنم گذشت

شب هم زنگ زد،موبایل رفت رو پیغامگیر:

آقا شهرام من همونم که باهاش تصادف کردی

پول میخواست

چون وقت پیگیری موضوع رو نداشتم بیخیالش شدم

ولی واسم تجربه شده بود

این اتفاقات رو بارها توروزنامه خونده بودم ولی فکر میکردم واسه من پیش نمیاد

 

پی نوشت1:شاید برای هرکسی پیش بیاد 

 

خوبی و بدی

 

 

حتما دوران مدرسه یا دانشگاه  یادتونه پس باید این جملات واستون آشنا باشه

ادبیات رو 20 گرفتم

استاد (صدای بوق) بهم 10 داد

تو زندگی همه اتفاقای خوب و بد زیادی میافته

بعضی وقتا پیش خودم فکر میکنم که اتفاق بد هم وجود داره؟

پد ربزرگ ها ومادر بزرگ هامون زیاد ازکلمه تقدیر استفاده میکردن

شاید اینجوری مشکلشون با اتفاقهای بد رو حل میکردن

و تحمل سختیها براشون راحتتر میشده

بارها پیش اومده که کارهام حسابی به هم ریخته ، با خودم فکر میکردم که حل شدن این مشکل خیلی بعیده

ولی یه دفعه و ازراهی غیر قابل تصور مسائل حل شده

 حالا دیگه صبرم خیلی بیشتر شده واگه اتفاق به ظاهر بدی بیافته

 یا کارها م قاطی پاتی بشه به خودم میگم نگران نباش همه چی درست میشه 

مثل همیشه

حتما این اتفاقات حکمتی داره 

 

خوبی و بدی مطلق نیستن،مثل برد و باخت تو ورزش.

یه مسابقه ورزشی برگزار میشه و نتیجه ای حاصل میشه

یکی میبره ،یکی میبازه

طرفدارهای تیم بازنده ناراحتند و طرفدارهای تیم برنده خوشحال

در حالیکه یه نتیجه رقم خورده

"کشتی مردی در یه طوفان عظیم غرق شد،او به زحمت وپس از چند روز

سرگردانی به جزیره ای رسید.این مرد با تلاش فراوان کلبه ای ساخت.

روزی برای آوردن آب وغذا به جنگل رفته بود وقتی برگشت دید کلبه اش

سوخته.به بخت بد خودش لعنت فرستاد و با حالت عصبانیت به خدا گفت:

خدایا کشتی ام را غرق کردی،با تلاش کلبه ای ساختم و حالااینطور سوزاندیش.

مرد با همین افکار به خواب رفت،صبح با صدای بوق کشتی از خواب بیدار شد،

او نجات پیدا کرده بود

وقتی سوار کشتی شد پرسید چطور من را پیدا کردید؟

ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادید دیدیم"

 

پی نوشت 1:شاید هر شری خیری داشته باشه

پی نوشت 2:دودها رو دریابیم 

 

درس کودکانه

 

 

خیلی شنیدم که میگن:

روزگار نامرد شده

دوره زمونه بدی شده

این مملکت دیگه جای زندگی نیست

راستی مقصر کیه؟

ما یا دنیا؟

یه داستان کوتاهی خوندم حسابی فکرم رو مشغول کرد:

کودکی از پدرش که سرش شلوغ بود خواست باهاش بازی کنه

پدر که حوصله نداشت وداشت روزنامه میخوند تکه ای از روزنامه

را که نقشه جهان بود چند تیکه کرد وبه فرزندش دادو گفت:

برو اینو درست کن

کودک پس از مدت کوتاهی پیش پدر برگشت وگفت درست شد

پدر تعجب کرد وپرسید نقشه جهان رو از کجا بلد بودی؟

کودک در جواب گفت من نقشه رو بلد نیستم عکس آقایی که پشت

برگه بود رو درست کردم

برای ساختن جهان باید آدمها رو ساخت

 

براستی مگه دنیا بجز اینکه همه شرایط آسایش وآرامش در اون

فراهم شده چیز دیگه ایه؟

این ما هستیم که به اون روح میدیم

میتونه یه روح خبیث باشه یا روح خوب

پس کارهایه خودمون رو گردن دنیا نندازیم

اگه میگیم این مملکت جایه زندگی نیست خودمون خرابش کردیم

پس خودمون باید بسازیمش.

من خودم گاهی اوقات خیلی از رانندگی هموطنامون انتقاد میکنم

ولی اکثر اوقات خودم از همه بدترم

خودم از دروغگویی مردم مینالم ولی اگه پا بده دروغ میگم

برای ساختن کشور باید همه خودشون رو بسازن

 

نتیجه: لازم نیست دنیا رو بسازیم، به خودمون سروسامونی  بدیم  

 

 

فرار مغزها......هجوم صالحان

فرار مغزها......هجوم صالحان

 

جمله فرار مغزها یه جمله  تکراریه

از وقتی بچه بودم این جمله رو میشنیدم

اولا با شنیدنش یه ساندویچ خوشمزه تو ذهنم تداعی میشد  وآب از لب ولوچم آویزون میشد

بعدا کله پاچه هم بهش اضافه شد

مدتی هم شدیدا مراقب جمجمم بودم تایه  وقت مغزم فرار نکنه.

چند صباحی که گذشت با کمک سلولهایه خاکستری همون مغزبه این نتیجه رسیدم که اگه بخواد فرار کنه شب که من خوابم درمیره واسه همین بی خیالش شدم و به خدا توکل کردم.

 

همینطور که بزرگتر شدم دیدم خارج جایه خوبیه پس تصمیم گرفتم مغزم رو فراری بدم

هرکاری کردم نشد حتی یه رژیم غذایی هم اعمال کردم،  حیفه اونهمه پول که واسه خرید

میگو دادم ! اینم از بد آموزیهایه قصه های مجید بود.

نمیدونم حتما مغزم در حد فراری شدن نبود!  حالا که فکر میکنم شاید اگه فراری هم میشد

الان آواره وسرگردون بود.

 

حالا میرسیم به فاز دوم داستان

همین چند روز پیش عمو گفته همه صالحان دارند هجوم میارن واسه زندگی تو ایران.

با شنیدن این جمله دچار یه سری تناقضات شدم:

چطور میشه مغزها فرار کنند و صالحان هجوم بیارن

یعنی مغزها بد هستن؟ کافرند؟ خبیثند؟

صالحان بلانسبت مغزشان تعطیله؟

کدومشون بهترن؟

اگه صالحان مغز داشته باشند واقعا باید چنین کاری بکنند؟

شاید همین مغزها که فرار میکنند بعد اونور آب مغزشان را جا میزارن و بعنوان صالح هجوم میارن داخل.......

 

شاید معیارهای سنجش صالحان تغییر کرده،مثلا شده:

 

دروغگویی 100 امتیاز

تجاوز به حقوق دیگران 50 امتیاز

ریختن آبروی افراد 150 امتیاز

ریا کاری 200 امتیاز

تملق گویی 120 امتیاز

 

از تمامی افرادی که در اقصی نقاط دنیا زندگی میکنند (ترجیحا بی مغز ها) دعوت میشود به زودی در سایتی که به  همین منظور ایجاد گردیده ( www.salehan.ir)   مراجعه نموده و سوابق خود را ارائه کنند تا موانع موجود بر سر راه این افراد رفع گردد تا به راحتی بتوانند جهت سکونت به این مدینه فاضله هجوم آورندما هم از برکات این عزیزان استفاده میکنیم  تا حرکتمان به سوت قله های افتخار سرعت بیشتری بگیرد   بیخیال مغزها

 

نتیجه گیری:

مگه همیشه برای پیشرفت باید از مغر استفاده کرد؟ بدون مغز بهتره

غیر قابل پیش بینی میشیم و رقیب رو غافلگیر میکنیم.

 

فرار مغزها......هجوم صالحان

 

جمله فرار مغزها یه جمله  تکراریه

از وقتی بچه بودم این جمله رو میشنیدم

اولا با شنیدنش یه ساندویچ خوشمزه تو ذهنم تداعی میشد  وآب از لب ولوچم آویزون میشد

بعدا کله پاچه هم بهش اضافه شد

مدتی هم شدیدا مراقب جمجمم بودم تایه  وقت مغزم فرار نکنه.

چند صباحی که گذشت با کمک سلولهایه خاکستری همون مغزبه این نتیجه رسیدم که اگه بخواد فرار کنه شب که من خوابم درمیره واسه همین بی خیالش شدم و به خدا توکل کردم.

 

همینطور که بزرگتر شدم دیدم خارج جایه خوبیه پس تصمیم گرفتم مغزم رو فراری بدم

هرکاری کردم نشد حتی یه رژیم غذایی هم اعمال کردم،  حیفه اونهمه پول که واسه خرید

میگو دادم ! اینم از بد آموزیهایه قصه های مجید بود.

نمیدونم حتما مغزم در حد فراری شدن نبود!  حالا که فکر میکنم شاید اگه فراری هم میشد

الان آواره وسرگردون بود.

 

حالا میرسیم به فاز دوم داستان

همین چند روز پیش عمو گفته همه صالحان دارند هجوم میارن واسه زندگی تو ایران.

با شنیدن این جمله دچار یه سری تناقضات شدم:

چطور میشه مغزها فرار کنند و صالحان هجوم بیارن

یعنی مغزها بد هستن؟ کافرند؟ خبیثند؟

صالحان بلانسبت مغزشان تعطیله؟

کدومشون بهترن؟

اگه صالحان مغز داشته باشند واقعا باید چنین کاری بکنند؟

شاید همین مغزها که فرار میکنند بعد اونور آب مغزشان را جا میزارن و بعنوان صالح هجوم میارن داخل.......

 

شاید معیارهای سنجش صالحان تغییر کرده،مثلا شده:

 

دروغگویی 100 امتیاز

تجاوز به حقوق دیگران 50 امتیاز

ریختن آبروی افراد 150 امتیاز

ریا کاری 200 امتیاز

تملق گویی 120 امتیاز

 

از تمامی افرادی که در اقصی نقاط دنیا زندگی میکنند (ترجیحا بی مغز ها) دعوت میشود به زودی در سایتی که به  همین منظور ایجاد گردیده ( www.salehan.ir)   مراجعه نموده و سوابق خود را ارائه کنند تا موانع موجود بر سر راه این افراد رفع گردد تا به راحتی بتوانند جهت سکونت به این مدینه فاضله هجوم آورندما هم از برکات این عزیزان استفاده میکنیم  تا حرکتمان به سوت قله های افتخار سرعت بیشتری بگیرد   بیخیال مغزها

 

نتیجه گیری:

مگه همیشه برای پیشرفت باید از مغر استفاده کرد؟ بدون مغز بهتره

غیر قابل پیش بینی میشیم و رقیب رو غافلگیر میکنیم.