۱۰۱ ۱۰۲ ۱۰۳.......۱۱۰

 

دوستانی که پست همسایه های بنده رو خوندن  

حتما میدونن که ما یه همسایه فضانورد داریم 

این همسایه ما معمولا خونه نیست  

فقط بعضی وقتا که میخواد بره سیر و سلوک سر راه یه سر هم میاد خونه 

از اونجایی که شبها ترافیک فضایی کمتره و  

معمولا از توپولف (یه نوع مامور چاق روسی) خبری نیست و احتمال برخورد کمتره و 

شرایط امن تر پس ما حال خوابیم و کمتر توفیق زیارت ایشون رو داریم 

 

تا اینجای داستان رو داشته باشید تا بگم که بنده پریشب خیلی دیر خوابیدم و 

دیروز در کل روز با چشمان کاملا بسته(عجب فیلمی بود٬یاد اون زوج رویایی بخیر) رانندگی 

میکردم و ا... بختکی راه خونه رو پیدا کردم واسه همین تصمیم گرفتم زود بخوابم 

تا قر و فرم تموم بشه و برم تو رختخواب ساعت ۱۲ شد 

بازم عین چی کیف میکردم که تا صبح کلی مونده 

منم که تا چشمام رو میبندم خوابم میبره.واسم شده آرزو که ۵ دقیقه بعد از دراز کشیدن تو 

رختخواب رو ببینم٬هرکی دیده واسه منم تعریف کنه 

 

 

القصه چشمانم تازه گرم شده بود که در خواب احساس پریشانی کردم 

فکر کردم مردم و رفتم اون دنیا و این سر و صدا هم ناشی از درگیری هست که بین حوریان درگرفته از برای اینکه من رو متعلق به خودشون کنن.منم حسابی کیفور بودم 

یکم که گذشت دیدم اینا دارن به هم فحش های ناجور میدن از اونایی که من حتی وقتی بهشون فکر میکنم شرمنده میشم چه برسه به خودش 

گفتم نکنه اینجا جهنم باشه و قرار بر این است که بلایی سخت بر سر ما نازل کنن 

واسه همین درز چشمانم رو باز کردم دیدم هلیا بانو پریشان نشسته و داره من رو نگاه میکنه 

گفتم چی شده؟تموم شد؟حوری ها رفتن؟اینجا بهشته یا جهنم؟من هنوز کلی کار انجام نشده داشتم.الان که وقت قیامت نبود 

گفت پاشو جمع کن خودت رو٬قیامت کجا بود؟همسایه مون باز اومده و  داره داد و بیداد میکنه با خانواده اش 

جالبه این بنده خدا رو به خونه راه نمیدن و چند وقت یه بار میاد از پشت حفاظ تهدیدی میکنه و میره.ما هم معمولا دخالت نمیکنیم.بالاخره درگیریه خانوادگیه و ایشون هم فضانورد،که اصلا قابل پیش بینی نیست 

هرچی صبر کردم که باد کله اش بپره و آروم بشه دیدم نه٬صدا رو انداخته بود ته گلو و مثل خواننده های اپرا فریاد میزد حالا ساعت چنده؟یک و نیم نصفه شب 

 

گفتم اگه پاشم برم٬میگیرم میزنمش واسم دردسر میشه(چیه خیلی تابلو بود؟حالا یا اون میزد یا من.چیه باز؟خب اگه اینجوری خیالت راحت میشه چششششششششششم٬ترسیدم برم نصفه شبی حوری که نصیبمان نشد هچ یه کتکی هم بخورم.خوشتون میاد ضایع بشم؟) 

پیش خودم فکر کردم تو این مملکتی که همه چی براساس قانونه چیزی بهتر از مدد جستن از قانون نیست.سریعا جستی زدم و با یه پشتک و بارو خودم رو به گوشی تلفن رسوندم.مثل برق و باد گوشی رو برداشتم با مصیبت شماره ۱۱۰ رو گرفتم(نصفه شبی هرچی گشتم یه دونه ۱ بیشتر پیدا نمیکردم والا با این تلفن هاشون)چند بار زنگ زدم و کسی گوشی رو برنداشت بالاخره با سماجت من طرف قید بقیه خوابش رو زد و جواب داد.تا گوشی رو برداشت اسمش یادم رفت 

نمیدونم صغری 13 بود یا کبرا 11 یا اصلا اکبر 12

گوش کنید به مکالمات من و ایشون.البته توجه داشته باشید که در تمام مدت مکالمه بنده را با معشوقه شان اشتباهی گرفته بودن و نمیدونید با چه عشوه ای صحبت میکرد: 

-سلام قربان 

-سلام 

-عزیز جان من از... تماس میگیرم این همسایه ما الان یه بلایی سر خانواده اش میاره 

-واسه چی؟ 

-آخه مواد مصرف میکنه 

-چجور موادی؟ 

-چه میدونم حتما شیشه یا کراک دیگه 

-الان چی داره میگه؟ 

-آقا من خجالت میکشم بگم 

-راحت باش برادر غیر از من و شما که کسی اینجا نیست
-شما فکر کن داره اقوام درجه یکتون رو مورد عنایت قرار میده 

-غلط میکنه.آقا آدرس دقیق رو بده ببینم 

-............................... 

-ما رسیدیم شما تشریف بیارید پایین شکایتتون رو مطرح کنید.سر راه اون آقا رو هم بیارید پایین 

-آقای محترم من نمیخوام دخالت کنم فقط میخواستم شما بیایید یه تذکری بدید 

-خب تذکر رو خودت بده دیگه.من رو بیدار کردی که بیام تذکر بدم؟بیکاری تو؟باید بیایی پایین.اگه ما تذکر بدیم و بریم و طرف دوباره سروصدا بکنه شما دوباره زنگ میزنی 

-نه آقا من زنگ نمیزنم 

-چرااااااااااااااا،زنگ میزززززنیییییی (این قسمتش رو خیلی با عشوه گفت )

-حتما باید یکی کشته بشه تا شما بیایید؟ 

-تهدید میکنی؟مثلا کیو میخوای بکشی؟هااااااااااااا؟؟؟؟؟ 

-آقا اصلا من غلط کردم.من خودم مواد زدم.ولش کن برو بخواب  

-حالا چرا عصبانی میشی؟داریم حرف میزنیم.من همون اول نیروها رو اعزام کردم الان میرسن 

 

تو همین حین صدای یکی از همسایه ها تو راهرو اومد،من عصبانی گوشی رو قطع کردم و رفتم ببینم چه خبره  

همسایه ما که انگاری یه جورایی از بر و بچ گل آگاهی بود داشت طرف رو تهدید میکرد.منم که اوضاع رو مناسب دیدم در رو به اندازه 4 انگشت باز کردم طوری که فقط دماغم رد میشد  

گفتم راست میگه دیگه(فقط در همین حد.شک دارم غیر از خودم کسی صدام رو شنیده باشه) 

بعد اومدم تو به هلیا بانو گفتم آخر مجبور شدم برم خفه اش کنم،شرمنده یکم خشونت نشون دادم شما نباید این صحنه ها رو میدیدی،والاااااااا 

هی پیش خودم میگفتم الانه که مامورا برسن.کاش زنگ نمیزدم این که آروم شد.الان مامورا از در و دیوار میریزن تو خونه و این بنده خدا رو میگیرن.آبروش میره.هی وای من 

دراز کشیدم و خودم رو زدم به خواب.همچین که چشمم گرم میشد با کوچکترین صدایی از خواب میپریدم:یه بار با صدای دزدگیر ماشین،یه بار با صدای آژیر آمبولانس و دفعه بعد با صدای آروغ بعد از شیر خوردن بچه همسایه و بعد... 

صبح تو راه پله ها چشم میچرخوندم شاید مامورا گوشه موشه ها قایم شده باشن و بخوان همسایه رو غافلگیر کنن ولی خبری ازشون نبود 

تو راه هرچی ماشین پلیس میدیدم فکر میکردم دارن میرن خونه ما 

تا ظهر 10 بار به هلیا بانو زنگ زدم تا ببینم بالاخره مامورا رسیدن یا نه 

راستش دیگه نگرانشون شدم یعنی کجا ممکنه مونده باشن؟شاید آدرس رو اشتباه رفته باشن  

شما اگه دیدیشون آدرس خونه ما رو بدید یا یه تماسی با من بگیرید و یه خانواده رو از نگرانی نجات بدید 

 

 

نظرات 83 + ارسال نظر
مستوره پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://shaparaksh.blogfa.com

(نصفه شبی هرچی گشتم یه دونه ۱ بیشتر پیدا نمیکردم
همه پستتون یه طرف این جمله م یه طرف!
ولی موقعی که این ماجرا اتفاق افتاد کلی حال کردی که یه سوژه واسه وبلاگ پیدا شده!

پونه پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

آوا پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

وای ی ی ی روده بر شدم ازخنده.این
پست شمارودقیقا زمانی بازکردم که
بغضم آماده ء ‌ترکیدن بود (کنایه از
ناراحت بودن..اوهوم) اماخدایی
بغضم روخوردم که هیچ.اصلا
محو شد..آقاخداخیرتون بده.
خیلی پست باحالی بود...
میگما چرا شما از هر
نسخه همسایه ای
یکیشو تو ولایتتون
دارین!جریان چیه!
یاحق...

تیراژه پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

پونه؟!! خدا ذلیلت نکنه
کوروش خان همیشه یه سوتی از ما ها تو آستینشون هست که به ما بیچاره ها گیر بدن
حالا تو واجب بود بیای اینجا بگی ما اینیم که سوژه ی بیشتری بدی دستشون؟!!
از بقیه کم میکشین از خودی هم باید بکشیم؟!ای خداااا

یلدا نگار پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

جوابتون به کامنتا چقدر خند ه داره..افرین به کوروش تمدن کبیر

بهاره پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.myyass.blogsky.com

چه صبر و حوصله ای دارین. من بودم ده دفعه رفته بودم بهشون تذکر داده بودم. تا مدیر ساختمون رو میدیدم غر می زدم و ...

سحر پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/


خیلی باحال بید...
شجاعتت منو کشته

فلوت زن پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ http://flutezan.blogsky.com/



وااااااااااااااااااااااااااااااااای ، مرسی ! کلی خندیدم .

می گم ۵ دقیقه که سَهله ، بیا من تا ۲ ، ۳ ساعت بعد از رفتن به رختخواب رو برات تعریف کنم ! علمی تخیلیه !

فلوت زن پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ

الحق که باید مدال ِ شجاعت بهت بدن !

عاشق جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ق.ظ http://blindeyed.blogsky.com

تلفن اپراتور رو قطع می کنی ، انتظار داری برات نیرو هم اعزام کنه؟ اونم به خاطر یه همسابه که فقط داره مواد می زنه و البته عربده؟ تلفن قطع می کنی؟ همین که نیومدن خودتو بگیرن برو خدا رو شکر کن

دلارام جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

ای بابا کوروش خان چه توقعاتی از این ها داری !! من خودم یک بار طعم وظیفه شناسیشون رو چشیدم !!
روبروی خونه ما یک سفارتی هست که هفته پیش آژیرش ساعت 4 عصر شروع به زدن کرد.بعد یکی دوساعت چندین و چند بار زنگ زدیم به 110 بلکه بیان یه چاره ای بیندیشند ... سرتون رو درد نیارم این آژیر 7 صبح روز بعد با رسیدن خدمه خود سفارت ، قطع شد!

دختری که حرفهایش را نمیخورد جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.rainygirl89.blogfa.com

مردم از خنده کورش جان.... حالا من ی بار میخواستم زن بزنم 119 ساعت ببینم چنده زنگ زدم 110 قطع کردم از ترس.. 5 مین بعد زنگ زدن به موبایلم که یه بار دیگه مزاحم بشی خطت و میبندیم

منجوق شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

کوروش جان بخواب ، آسوده بخواب که مامورها هم خوابند و هیچوقت نخواهند آمد. آسوده بخواب

رهگذر شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ http://mario22.blogfa.com/

من دیدمشون همین الان یه دقه بذار آدرسو بدم بهش حل می شه!

لژیونلا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ب.ظ

کلا خبرچینی کار خوبی نیست. مخصوصا اگر درهمراهی با دخالت در امور خانوادگی باشه... امیدوارم متنبه شده باشید

کوروش یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ http://shabeakhar.blogsky.com/1390/04/26/post-110/

سلام کورش تمدن عزیز.اگه امکان داره به من سر بزن و راجع به پست جدیدیم با عنوان «کدوم خوش قیافه تره؟» نظر بده.نظرت برام خیلی مهمه.مرسی
*در قسمت مربوط به آدرس وبلاگ ٬ آدرس همون پستو گذاشتم.*

داداشی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ http://dashmashti.blogfa.com

سلام داداش
داستان طنز تراژدی جنایی خانوادگی خوبی بود
راستش من فقط یه احتمال میتونم بدم اونم اینکه شماره رو اشتباه گرفتی. 110 رو نگرفتی. معلوم نیست زنگ زدی به کدوم دوست و رفیقت که اینجوری بهت گیر داده

چون از اونجایی که من میدونم این برادران جان برکف نیروی انتظامی جونشون کف دستشون و در سطح شهر ولن
بعید میدونم اون شب تو با اونا تماس گرفته باشی

خلاصه برو تلفنتو چک کن ببین با کجا تماس گرفتی

عیدتم مبارک داشی روزگار به کام
یا حق

حمید یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

خب حالا خیالت راحت شد!؟...خیالت راحت شد که واسه یه فضانورد ناقابل چندتا نیروی زحمتکش نظام رو که کشوندی توو خیابونا که گم بشن!؟ اینا هم که خجالتی حالا مگه از کسی آدرس میپرسن!...
اصلا اینجور مسائل به پلیس چه ربطی داره!؟ اینجور سوسول بازیا واسه اروپا و امریکاس که تا یه چیز میشه زرتی زنگ میزنن پلیس! اینجا پلیس تا کسی نمیره نمیاد تا ملت برای مشکلات کوچیک روی پای خودشون وایسن و محتاج کسی نباشن!...بابا پلیس کارش مهمتر از اینچیزاس!...مثلا الان دوباره یهویی فتنه بشه شما میری با فتنه گرای آموزش دیده موساد و سی آی ای و پنتاگون و اینتلیجنت سرویس و ام 16 مبارزه کنی!؟...خب نمیری دیگه برادر من!...

نیکا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

خییییییییییییییلی باحال بود.فوق العاده عالی بود
صداقت شما از همه چی این داستان زیباتر بود.
خدایی دمتون گرم مدتها بود اینقد نخندیده بودم.

کوالا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.kouala.blogsky.com

کوروش خان کجایی ؟ خنده ی خونمان افتاده است اخوی !

حبیب دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ http://artooni.blogsky.com


سلام حاجی


جشن تولد دوست ما شرکت نمیکنی

سپیده سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

آیکون غش و ریسه ندارید که وصف الحال ما باشه ؟

الهام سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ http://sampad82.blogfa.com


وااااااااااااای خداوکیلی ترکیدم از خنده
عالیییییییییی بود بخدا!
سلام!
استاتیک ۹ شدم:دی

پونه سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سوگل سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://sogooool.persianblog.ir/



عالی بود

مرسی

گل گل گل

آرزو سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://anahita718.persianblog.ir/

منم یه بار واسم این اتفاق افتاد یه سری دوستان آبشنگولی خورده بودن تو کوچمون.منم زنگ زدم ۱۱۰ نیم ساعت مشغول بود بعدم که برداشت خودش طرف مست بود گیج می زد.بعدم تا صبح منتظر پلیس های ارسالی موندم.

نسیمه سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

شمام شانس نداری دیگه از بابت حوری عرض کردم

آقا یه عمر لینکت کردم خو لینکمون کن از بازدیدکننده هاتون که کم نمی یاد می آد؟؟؟!!!

هیشـــکی! چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

سلام جناب تمدن گل گلاب...
چه عجب بعد از خوندن چنتا پست کسالت بار یه پست درست درمونم خوندیمممم
خیلی طنزش جالب بود ..
شما خون خودتو کثیف نکن برات بده ! میری تو اون هاگیر واگیر یه بلایی سر یارو فضانورده میاری اون وخت دیگه هیهااات...

محدثه پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com


شما احیانا از مسافرت بر نگشتین؟؟!!!
هنوز خسته ی راهین؟؟!!
شاعر میگه: نگو مشغله دارم!!!

جزیره جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://jaziretabrik.blogfa.com/



واااااااااااااااااااااای خدا چه پست جالبی بود. ولی اقا من حرفای کوروشو تکذیب میکنم ما هروقت تو کوچمون عروسی بود و ساعت شده بود نه و یک دقیقه و یک دقیقه از خوابمون گذشته بود و زنگ زدیم پلیسه مهربون، برادران نبروی انتظامی یه دقیقه بعد رسیدن . فک کنم امار عروسیارو میرن در میارن که در مواقع ضروری وارد صحنه شن. ولی خب به خاطر روحیه لطیفشون وارد محیطای خشن نمیشن. چه توقعی داریاااااااااااااااااااااااااا

تو عروسی دختر عمه م دیدیم ملت خیلی داغن ول نمیکنن قر دادنو زنگ زدیم 110 اومد جمعشون کرد ما هم رفتیم خونه خوابیدیم

حمید جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

مخلص مولتی زائر کورش آقای کم پیدا!...خوبید ایشالا؟...

آناهیتا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

جناب تمدن چرا کم کار شدین؟
یعنی هنوز درگیر اومدن پلیس های وظیفه شناسین؟

hadis جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.hadis67.blogsky.com

salam jaleb minvisid.age dust dahti be man ham sar bezan nazar bede

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد