اعتراف نامه

 

پیش مرثیه نوشت:یکی از وبلاگهایی که من همیشه میخوندم و از خوندنش لذت میبردم قهوه اسپرسو بود.متاسفانه چندوقتیه که تصمیم گرفته فعلا ننویسه.امیدوارم هر چه زودتر این تصمیمش عوض بشه وباز هم ما را از نوشته های خوبشون مستفیض کنن و نیشمون رو این هوا باز کنن.  

با آرزوی اینکه لبشون همیشه خندون باشه.عیب نداره اگه طنز هم ننویسی بازم میخونیمت

ریحانه بانو قدر این حرکت من رو بدون.خداییش کار راحتی نیست از کسی تعریف کنم.ایشاا... روزی برسه که بتونی این زحمات من رو جبران کنی 

  

 

مهربان بانو یه پستی نوشته بود درباره اعترافاتشون

به نظرم خیلی جالب بود

من هر چی فکر کردم دیدم مثل بعضیا کاری نکردم که بخوام اعتراف کنم

ولی یکی دوتا مورد کوچیک هست که گفتم همینجا بنویسم و از شرشون خلاص بشم.پیش خدا که خیالمون راحته،اونقدر گناه دارم که اگه بخوام بابتشون مجازات بشم نیرو واسه مجازات بقیه ملت کم میاد.اینجوری یه ثوابی در حق همه کردم که اگه همه این ثوابها جمع بشه،میشه کلی عمل خیر که بابت اینا بهشت لازم میشم پس خیالم تخته.خیال شما هم تخت

گفتم این موارد کوچیک رو بگم تا دیگه حق الناسی گردنم نباشه.و اما موارد

 

1-  

یادم میاد وقتی 2 ساله بودم،از الانم بیشتر میفهمیدم(نمیدونم اونموقع زیاد میفهمیدم یا الان کم میفهمم)

حلالیت میطلبم از بانوانی که فکر میکردن وقتی من را بغل کرده اند و بهم اظهار محبت میکنن و یکسری اعمال خلاف عفت عمومی انجام میدهند من چیزی حالیم نیست ولی باید بگم که...

ولش کن نگم خیلی بهتره بزار این یه ذره آبرو برام بمونه

برای جبران این گناهم من آمادگی خودم رو برای قصاص اعلام میکنم.خوب اول کی میاد قصاص کنه؟؟!!!!خواهشا نوبت رو رعایت کنید،آهای خانوم شما هم برو تو صف

آشنا بازی نداریم  

 

2- 

باز هم یک اعتراف مربوط به سنین قبل از بلوغ

وقتی حول و حوش 5 یا 6 یا 7 یا 8 یا شایدم بیشتر سن داشتم یه موجود باارزش بودم برای دختران فامیل و همسایه.در اون زمان سخت گیری برای دخترها خیلی بیشتر بود.همه دختران فامیل(از دور گرفته تا نزدیک از زشت گرفته تا زیبا )میومدن دم خونه مون صف میکشیدن تا من رو ببرن گردش.البته گردش بهونه ای بیش نبود اونا میخواستن به قرارشون با دوست پسرشون برسن و از من بعنوان یه وسیله استفاده میکردن(یادتون باشه هدف بعضی وقتا وسیله رو توجیه میکنه).منم بعد از رسیدن به خونه بدون از دست دادن وقت و در سریع ترین زمان ممکن پته و مته و شته و ملا همه چیز رو میریختم رو ی آب(یه مثلی هست که میگه دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ نوش بجوشه).البته من از همان بدو تولد زیرآب زنی رو به بهترین شیوه ممکن بلد بودم.بندگان خدا این دخترکان به خودشون شک میکردن ولی به من،نه

همینجا از بدنهای کبود آن عزیزان حلالیت میطلبم و آمادگی خود را جهت درمان دردهایشان اعلام میدارم  

 

3-

مورد بعدی مربوط به معلمهای عزیز میشه مخصوصا معلم های ابتدایی

مادر ما به نمره بسیار گیر بودن یعنی کلا غیر از 20 دیگه چیزی رو نمیشناختن و ما هم پوستمون تحمل نیشگون های ایشون رو نداشت.بعضی مواقع دست به دامان روشهای ناجوانمردانه میشدیم.مثلا اگه بعلت نذاشتن یکعدد تشدید ناقابل میشدم 19 خداییش روا نبود تحمل اونهمه کتک٬پس میومدم یه تشدید خوشگل میذاشتم بالای موضع مورد نظر و میگفتم ببین من گذاشته بودم،معلممون با من لجه، میگه یکم اونورتر گذاشتی.مادرمون هم بجای کتک ما رو بغل میکرد و تا جایی که بلد بود فحش و نفرین حواله معلم گراممون میکرد.خداییش هر عقل سلیمی میگه باید همینکار رو کرد.اینجوری علاوه بر در امان بودن از آسیب بدنی،با در آغوش گرفته شدن توسط مادر عواطف انسانی و روابط خویشاوندی هم بشدت تقویت میشد

معلم های عزیز واسه اونهمه فحشی که نثارتون شد من رو ببخشید اصلا شما هم میتونستید از اصطلاح آینه استفاده کنید و همه فحش ها رو به هرناحیه ای که دوست داشتید حواله بدید  

 

4-

اعتراف میکنم وقتی فوتبال بازی میکردیم کلی ... میکردم

البته این مربوط به دوران بعد از دبستان میشه

واسه اینکار هم شیوه خاص خودم رو داشتم

ما که بضاعت خریدن تیر دروازه رو نداشتیم واسه همین از چند تا تیکه سنگ یا قوطی استفاده میکردیم.لازم به ذکر میباشد که در آن دوران هنوز با بعضیا دوست نشده بودیم که ازشون بعنوان تیر دروازه استفاده کنیم

داشتم میگفتم،وقتی شوتی میزدم و از کنار تیر دروازه رد میشد در مرحله اول با قیافه مظلومی(شما اگه دوست ندارید بخوانید قلعه نویی) اظهار میکردم گل شد و روی این امر اصرار میکردم،اگه بچه ها نمی پذیرفتن وارد فاز بعدی میشدم و صدام رو نازک میکردم و شروع میکردم به جیغ و هوار کردن(خدایا چه صبری داشتن این همسایه ها که صدای ناهنجار من رو سر ظهر تحمل میکردن) در این مرحله واسه اثرگذاری بهتر کلی هم بالا و پائین میپریدم.اگه این هم جواب نمیداد از یه چیزی استفاده میکردم که یه زمانی روی ما ایرانیا خیلی اثرگذار بود.اون چیزی نیست به جز قسم خوردن.واسه این امر ابتدا از فامیل های دور مثل عمه شروع میکردم تا میرسیدم به 124000 هزار فرستاده و نفرستاده و در شرف فرستادن.اگه بچه ها خیلی بی ایمون بودن و  این چیزا روشون اثر نمیکرد مجبور میشدم یه لگد بزنم به تیر دروازه و بازی رو تعطیلش کنم.

اذهان منحرف لطفا برگردید به خط اول و بجای نقطه چین بنویسید جرزنی

بله من اعتراف میکنم کلی جرزنی میکردم   

 

5- 

 بزارید یه اعتراف دیگه درباره معلمین بکنم  و از معلم زبان دبیرستانم به نمایندگی از تمامی معلم هام حلالیت بطلبم

وقتی ایشون روشون به تخته بود من انواع و اقسام صدای هنجار و ناهنجار و مجاز و غیرمجاز و... را از جاهای مختلف منتشر میکردم.وقتی ایشون برمیگشت از اونجایی که اون صداها به هیکل نحیف و رنجور من نمیومد پس لاجرم بغل دستی اینجانب مورد آماج حملات کلامی و جسمانی واقع میشد و باید تشریف میبرد دم درب دفتر و فردا والدینش رو میاورد مدرسه،آخر سال هم با هزار مصیبت و سفارش اینجانب یه نمره 10 میگرفت.در تمام این مدت بنده راحت روی نیمکت نشسته بودم و به ریش نداشته دوستم میخندیدم 

  

6-

اعتراف بعدی برمیگرده به تقلید صدا توسط اینجانب

این حرکت بنده ضربه بزرگی به جوونهای فامیلمون زده

وقتی این پسرای دم بخت شال و  کلاه میکردن و میرفتن خواستگاری(در مواردی که من هم همراهشون بودم)همچین که پدر عروس طلب مهریه 1000 سکه ای میکرد بنده بلادرنگ با تقلید صدای داماد میگفتم قبوله.اینجوری همه تو عمل انجام شده قرار میگرفتن و همه چی رو براه میشد.دست خودم نبود که عروسی دوست دارم

الان تعداد زیادی از مردای فامیل واسه همین مهریه سنگین دارن به زندگیشون ادامه میدن و خشن ترین کلمه ای که در طول زندگی مشترکشون به همسرشون گفتن این بوده:چشم عزیز دلم  

 

7-

اعتراف میکنم وقتی با دوستان یا اقوام میریم جایی شام یا ناهار بخوریم در تمام مدت فکرم به اینه که چکار کنم که هزینه شام یا ناهار بیفته گردن طرف مقابل

اصلا از وقتی که قرار همچین برنامه ای رو میزاریم،میرم محل مورد نظر رو شناسایی میکنم و نقشه میریزم که وقتی رفتیم اونجا من کجا بشینم تا بشه دیرتر از بقیه بلند بشم و کمترین دسترسی رو به صندوق داشته باشم و باقی قضایا.خداییش غذا بهم کوفت میشه ولی چکار کنم دست خودم نیست.پای پول درمیونه اگه جون بود میشد یه کاریش کرد

 

8-

اعتراف میکنم آدم جوگیری هستم

نمونه بارزش همین پست نوشتنمه

هروقت پستی مینویسم که بچه ها خوششون میاد و میان تعریف میکنن و این میون 2 نفری هم میگن بیشتر بنویسم،به فکر کلاس گذاشتن میفتم و اگه تا اونوقت هفته ای 1 بار آپ میکردم این فاصله را به 2 یا 3 یا شایدم بیشتر افزایش میدم.  

 

9-

اعتراف میکنم که وقتی یکی ازم تعریف میکنه مور مور میشم و قند تو دلم آب میشه

خدا نکنه یکی ازم ایراد بگیره و انتقاد کنه.

از اونجایی که آدم ترسویی هستم و دور و بر خطر نمیچرخم اگه کسی ازم انتفاد کنه تو روش چیزی نمیگم ولی هرچی بدو بیراه بلدم تو دلم نثارش میکنم و کلی هم نفرینش میکنم.تو این مدت چند نفری از همین منتقدینم تو وبلاگ نوشتن رو نفرین کردم ولی در عجبم از جون سختی این عزیزان که هیچیشون نشده  

 

10- 

اعتراف میکنم که موقع ظرف شستن(نخند نوبت خودت هم میشه ایشاا...)تمام توانم رو میزارم روی اینکه مایع ظرفشویی بیشتری مصرف کنم یا دستکش رو پاره کنم ولی خدا خیر نده این فروشندگان رو که نمیزارن یه روز خوش داشته باشیم.نمیشه یه روز مایع نداشته باشن؟  

 

11-

اینم یه سری اعترافات کلی

اعتراف میکنم که من از مدتها قبل در جریان دوستی پسر قذافی با کارلا برونی بودم تازه یه چیزایی دیدم که عمرا بگم.میترسم سارکوزی طلاقش بده بعد آهش من رو بگیره

اعتراف میکنم که وقتی اون دو تا جوون تو هواپیما رفتن دستشویی من درب رو پشت سرشون قفل کردم

اعتراف میکنم که برجهای دو قلوی مرکز تجارت جهانی 3 تا بودن،یه قولشون رو من دزدیدم(البته راستش رو بخواهید سر زا رفت واسه اینکه خانواده اش ناراحت نشن نگفتم)

اعتراف میکنم وقتی آدامس رو میزارم تو دهنم تا آخرین قطره خونم میجومش و آخرش هم قورتش میدم

اعتراف میکنم کج شدن برج پیزا تقصیر من بود.خب چکار کنم یهو در رفت دیگه.مگه سعدی نگفته که...

اعتراف میکنم من همزمان یزید و ص.د.ام و ق.ذ.ا.ف.ی و بن لا.دن و مونیکا لوینسکی و زتا جونز هستم

اعتراف میکنم سیب اول تو کله من خورد ولی من چون گلابی بودم نفهمیدم و یه جورایی واسه اینکه نیوتن عقده ای نشه گذاشتم اون کشف کنه.بالاخره باید میدوون رو به جوونا واگذار کرد

اعتراف میکنم  وقتی یه نفر رو پشت فرمون یه ماشین مدل بالا میبینم اولین چیزی که به ذهنم میرسه یه فحش پدر مادر داره(البته اصلا حسودیم نمیشه هااااااااا)  

اعتراف میکنم لذت میبرم از اینکه میبینم خوانندگان محترم وقت میزارن و این پستهای طویل رو میخونن و آخرش هم چیزی نصیبشون نمیشه.چکار کنم یه کرمی در وجود ما هست که آسکاریس باید بیاد جلوش لنگ بندازه  

اعتراف میکنم... 

 

 

نظرات 85 + ارسال نظر
ماه نو-بهار سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام
می گم اگه بازم اعتراف دارید من می تونم براتون ترتیب یه قرارداد بلند مدتو با پاپ واتیکان بدم!

سلام
ممنون از لطفتون ولی من خودم قرار ملاقات میدم به همه معترفین

لژیونلا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام کورش خان...
پست باحالی بود... ولی واقعا هیچ اعتراف دیگه ای نمونده؟
خداوکیلی...

سلام خانوم دکتر
اونایی که میشد گفت همین بودگالبته من کلا آدم پاکی هستم و گناهی ندارم که بگم

عاطی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://pransesbanoo.blogfa.com



:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

ینی من بهتوون تبریک می گم!:)))))))

بهترین اعترافات با بهترین قلم!:دی!


مرسی ی ی ی ی ی


الان من اعتراف میکنم از این تعریف مثل یه چیزی کیف کردم

جزیره سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ

کوروش جان خودتو ناراحت نکن یه روز که رفتی اصفهان بگو من هم بیام ببرمت بریونی برات بگیرم پولشو هم من حساب میکنم.(ایکون ی ادم اشماله دستمال به دسته پاچه خواره خاک بر سر)

دور از جونتون اینقدر نزن تو سر خودت
چشم مزاحمت میشم فقط یادت باشه قول دادیا
وانیا یاد بگیر فکر کنم نصف تو باشه شایدم ۲ برابر تو

سپیده چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

قلم بی نظیر و نافذی دارید اینو بدون تعارف و اغراق میگم عاشق نوشته هاتونم ...

اعتراف میکنم که اعترافاتتون منو به وجد آورد

شما خیلی لطف دارید
اعتراف میکنم الان در پوست خودم نمیگنجم این پوست یکی دیگه ست

کیانا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلاااااااااااااام کورش خان خوبی؟
خیلی که دیر نرسیدم ها؟؟؟ خو دیر رسیدن بهتر از اصن نرسیدن دیگه
خب قبلن خوووندم اما برم دوباره بخونم بیام کامنت بذارم

سلام کیانا بانو.ممنون.شما خوبی؟
پس آروم تر برون
میگم اونقدر بخون تا....

روشنک چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

منم اعتراف میکنم که با کمال میل تا اخرین خط رو خوندم و تو نبوغ تو موندم!
اخه بچه نمینویسی نمینویسی وقتی مینویسی یکی باید بیاد جلوتو بگیره که دیگه ننویسی
ولی خندیدمااااا
مخصوصا قصاص خانم های بوسنده! در بچگی محشررررر بود

منم تو نبوغ شما موندم
چجوری این پست طولانی رو خوندی؟
اعتراف میکنم که هیچکدوم از پستهای خودم رو نتونستن بخونم

کیانا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

دوباره سلام
1. میگم شما از اول خیلی منحرف بووودیاااااااا، خجالت بکش برادر من ، از اینجا بچچه رد میشه اینا چیه اعتراف میکنی؟؟؟؟
2. میدونستم از همون اول خیلی آدم زیر آب زنی بوودیاااا اصن تابلو بوود . از همون برخورد اول شناختمت
3.میگم موقع ما که واسه تشدید 0.5 کم میکردن ، مطمئنی موقع شما 1 نمره بوود؟؟؟ خالی که نمیبندی ها؟؟؟ نکنه چیز دیگه م غلط داشتی، رو نمیکنی؟؟؟ اصن از کجا معلوم که 19 میشدی؟؟؟ شاید نمره ت کمتر بووده ، کی میدونه؟؟؟ راسشو بوووگووو ببینم ، اصن دفترتو برا سند بذار اینجا ما ببینیم
4. همه اون حرفارو ولش بگو اون یکی که میخاستی بذاریش بجا تیر دروازه کی بوود؟؟؟؟سریع تعیین هویت کن
5.این دیگه ته نامردیه اما از اونجایی که منم از این کارا میکردم هیچی نمیگم دیگه
6.بیچاره هااااا ..
خو میگم اگه خاستم از این به بعد عروسی بگیرم شمارو هم دعوت میکنم توو جلسه خاستگاری
اصن میگم بیا یه باند بزنیم درآمد داره هاااااا
تازشم میگم شما چیکاره بوودی که همه جا میبردنت؟؟؟ نکنه خودت آویزون میشدی ها؟؟؟ نکنه با خانواده عروس تبانی میکردی ؟؟؟ آره ؟؟؟ اعتراف کن
7.دست هرچی اصفهانیه از پشت بستیااااااااااااا ، یادم باشه میام تهران با بقیه قرار گذشاتم شمارو دعوت نکنم وگرنه پوول چیزایی که میخوری میوفته گردن من ، نمیارزه
8.خب این که نیازی به گفتن نداش برادر من، اعترافم محسوب نمیشه ، واضح و مبرهن بوود
9.الان کیا رو نفرین کردی؟؟؟ من که توشوون نبودم ها؟؟؟؟
10.هررررر این دیگه چیزی واسش ندارم
تازشم شما یه ماشین ظرف شویی بخر که مجبور نشی ظرف بشوری
11.میگم زیاد ننویس واسه همینه دیگه ، الان به آخرش که رسیدی توهم زدی ...
خب دیگه خسته شدم اینقد نوشتم
خیلی وخ بوود یه کامنت اینجوری نذاشته بوودمااا

تند و تند که سلام نمیدن
علیک
۱-این وبلاگ مخصوص اطفال بالای 18 ساله ÷س حرف شما وجاهتی نداره
2-من هرجای آب میتونم بزنم.زیر و رو زیاد فرقی نداره
3-ای بابا بازم هدا رحمت کنه پدر مادرمون رو.از تو کمتر گیر میدادوخدا به داد بچه ات برسه
4-میخوای اهتلاف بندازی؟برو اینجا چیزی گیرت نمیاد
5-خدا رو شکر یه وجه تشابه پیدا کردیم
6-من بزرگ علاف فامیل بودم.شما هم اگه خواستی ما باهاتون ارزون حساب میکنیم
7-حالا فکر کردی من رو دعوت کنی میام؟از شما مشهدیا چیزی نمیرسه نمونه تون نیما.با عرض پوزش از مامانگار اشون فراتر از این حرفا هستن و اصلا قاطی این دسته بندیا نمیشن
8-شما یه وقت تعریف نکنیا
9-شما در صدر لیسا قرار داری
10-ولش کن با دست راحت ترم.ماشین دستم رو اذیت میکنه.رجوع شود به جک فرغون
11-خداییش منم خسته شدم از کامنتت پاشو برو دیگه
دستت درد نکنه.حسابی افتادی تو زحمت اومده بودی یه پست بخونیا.خوشحال شدم از خوندن این کامنت که مثل کامنت های قبلیت بود
راستش وقت نمیکردم کامنت ها رو جواب بدم ولی دیدم اگه جواب ندم تو یکی بیخیال نمیشی

کیانا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

دمم گرم با این کامنتم
باید بهم جایزه بدیییاااااااااااااااااا

بجای جایزه برات دعا میکنم مادر

عسل چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

ما هم از ننوشتن اسپرسو ناراحتیم !
ایشاالله زودتر از خواب زمستونی بیدار شه !
بیا وبم آپم
راستی تولد یه سالگی وبمه !

چشم خدمت میرسیم

asana چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ http://asanaaa.blogfa.com/

سلام:

شماره 6 جالب بود

چه اعترافات تکان دهنده ای واقعا

شما دستگیره رو محکم بگیرید که زمین نخورید

آناکارنینا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

من هم اعتراف میکنم که به اعتراف اول شما بسی خندیدیم .

حضور شما باعث افتخاره

کیانا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

به خدا جواب دادم برو ببین

بهار پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام

شما خجالت نمیکشید مردم رو مسخره می‌کنید؟ شما خجالت نمیکشید با این همه کارهای شرم آور میگید چیزی برای اعتراف ندارید؟! شما واقعاْ انسان مضری برای جامعه هستید. واقعاْ این عمو فیلی رو باید خبر کرد. شما با این روال جامعه رو به گند میکشید! از لحاظ نوشتاری هم که بهتره نظر نداد اصلاْ با این انشای ... چه نظری میشه داد؟!

خب بیشتر از این انتقادم نیومد!! اینا رو صرفاْ گفتم تا میزان جون سختی خودم رو مورد آزمایش قرار بدم

منم اعتراف میکنم پستهای همیشه طولانیتون رو دوست دارم:)

سلام
شما جونی و یه خبطی کردی
اینبار رو نفرین نمیکنم شاید اصلاح بشی و به آغوش ملت بازگردی
شما لطف دارید

کیانا پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

حالا ببینا باز من یه بار اومدم کامنت گذاشتم شما نیا جواب بده اگه دیگه اومدم (آیکون یه دختر لووس و ننر و قهرو )

جواب دادم
قول دادی بیاییا
بیا کامنت طولانی هم بزار
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟

مومو پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ

اعتراف می کنم که به صحت اعترافاتت شک دارم مهندس...

شما کلا اون عینک رو بردار و خوشبین نگاه کن
ارادت داریم هرچند که معماری خوندید و بدتر اینکه تدریس هم میکنید

عادل قربانی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ق.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

ببینم ما قبلن با هم حرف زدیم؟
چرا شبیه اتفاقاتی که واسه من افتاده. دفتر خاطراتم که دو هفته پیش گمش کردم. اعتراف کن.

ای بابا پس اون مال شما بود؟من دادمش سبزی فروشی
اتفاقا سبزی فروشه شاکی شد گفت این حرفا چی بود توش نوشتی؟توش سبزی دادم به یه خانومی کارم کشید به دادگاه و ...

بهنام جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااااام بر برادر کورش

همین دیگه خواستم سلامی کرده باشم و بگم wo0o0o0o0ow چقدر قشنگ نوشتی و کلی خندیدم و از این جور تعریف ها...

سلام داش بهنام
خب دیگه سلام کردی برو

هاله بانو شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

جالب بود ...

در جالب بودنش که شکی نیست.دیگه چه خبر؟

فری شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://fernevis.blogfa.com

ها ها ها.. کمی شبیه اعترافاتی شد که شاید من هم باید بکنم.. البته قسمتهای مربوطبه خاطرات شیرین مدرسه!!! بقیه اش نه!!!

منتظرم ببینم شما چه کارایی کردی

تلاش شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

عجب جانوری هستی تو همزمان هم یزید و ص.د.ام و ق.ذ.ا.ف.ی و بن لا.دن و مونیکا لوینسکی و زتا جونز هستییی؟؟..

می گم اون جو گیر شدن و خوب اومدی ها هر دفعه ازت تعریف کردم رفتی و دیگه پیدات نشد..

اعتراف یک و دو هم کلی باحال بود..
مرسی

بله من یه جانوری هستم اونورش ناپیدا
قابلی نداشت
مرسی از حضورت

افروز شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام مهندس چه اعترافات تکان دهنده ای داشتین شما

سلام
تازه اینا یه چشمه اش بود

محدثه شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

هنوزم اول؟!!!

بله
خیالت راحت برو به درسات برس

علی لرستانی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ http://alilorestani.persianblog.ir/

آره واقعا جای اسپرسو خالیه....

چه عجب یکی هم به این نکته توجه کرد
ایشاا... زودتر برگردن

سوگل یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ http://sogooool.persianblog.ir/

خیلی خوب نوشتی

مرسی

خسته نباشی

گل گل گل

ممنووووون

کوالا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.kouala.blogsky.com

خدااااااایشششششششش خیلی پلیدی

چه حوری دلت اومد پته اونا رو بریزی رو آب

اعتراف اولیت که تهه اعتراف بود


واااااااای خدایا تو به این همه خلاف سنگین میگی یکی دو اعتراف؟

ممنون از تعریفت
بابا اینا که اعتراف نیود

رها پویا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:13 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

بخشایش...لازم نیست اعدامش کنید
خوب هستید شما
حالا سبک شدید شبها راحت سر به بالین میذارید دیگه ؟

ممنون که ما را عفو کردید
نه راستش.بالشم اذیت میکنه یکم کوتاهه

دل آرام سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

ماشالاااااااا چه پشت سر همم ردیف کردین ، خوب یه نفس میکشیدین ! میگم الان باید توی کتاب گینس ثبت بشینا .
اعتراف شماره 1 : !!!!! یعنی مردم از خنده
اعتراف شماره 7 : چشم دوستانتون روشن واقعا
همه اون شخصیتها شمایی ؟؟ مطمئنی ؟؟ خود ِ خودتی ؟؟ یه لحظه ...

بیااااااااااااااااااین اینجا قایم شدن

وای خوب شد گفتی من یه بار هم نفس اضافی کشیدم با دو تا... حساب ما چقدر میشه؟
جای ما رو هم در بلاد اسلام و کفر خالی کنید

روزگارمو سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://mavgola.blogfa.com

سلام عامو. هعی ایجور که گفتی مو فکر کردم حالا چیکار کردی که میخوای اعتراف کنی. نه عامو اینا کارای خوب خلایق محسوب میشه. عامو مواظب باش فقط نماز وروزه ات قضا نشه. نماز جمعه هم فراموشت نشه. ها یه چیز دیگه: تو حرکات خودجوش که علیه بیگانگان ومخالفان نظام انجام میشه هم شرکت کن.

سلام بانو
خوبه شما به آدم روحیه میدید باعث میشه من بقیه اعترافاتم رو هم بکنم
امان از نماز جمعه.چه خاطراتی دارم در این مکان

یه فنجون چایی داغ سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ

در زمان دوران نومزدنگ خندان و خرامان رفتیم تاج محل و گریان بازگشتیم رسیدش را هم یادگاری نگه داشته بودیم اما یادمان رفته بود از قضا در این اسباب کشی پیدا شد 4 سال پیش بود میگم شما اینهمه یواشکی تهران میاین به ما هم خبر بدین

چشم اینبار اومدیم شهر حتما خبرتان میکنیم فقط من همیشه یادم میره عابرم رو بیارما
آدم وقتی از رستورانش خارج میشه تا مدتی بخاطر پرداخت صورتحساب گیج میزنه اصلا واسه همینه که به محض خروج ماشینت رو میارن برات تا اشتباه سوار ماشین کسی نشی

سمیرا سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خوبی شما؟

ممنون.شما خوبی؟

عسل سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

بعد از قرن ها آن شدی ها !
چه حسی داشت ؟
این همه نظر ؟
مراسم شکرگزاری دیگه چیه ؟

چی شدم؟آن شدم؟اون شدم؟این شدم؟
خیلی فاز میده نظر زیاد.من نظر زیاد میخوام
یه چیزیه مثل مراسم بخور بخور

روزگارمو چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ق.ظ http://mavgola.blogfa.com

سلام آقا. دستتون درد نکنه. شرمنده کردین

سلام بانو
خواهش میکنم اما واسه چی؟

خدیجه زائر چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام کوروش جان..........عذر تقصیر برای دیر کرد 10 روزه
برم بخونم ادامه ی مطلب تا بیات نشده مادر .......

سلام
خواهش میکنم شما هروقت تشریف بیارید قدم روی چشم ما میزارید
لطف میفرمایید

خدیجه زائر چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

اعتراف می کنم که خوندن وبلاگت در حالی که بقیه خوابن سخت ترین مشقت دنیاست.

خوشحالم که این نوشته های ناچیز بنده خنده به لباتون میاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد